توتستان



سال 20 سال جولان فیلمهای کمیک بوکی بود و همین کمی ترسناک است من از این فیلمها متنفر نیستم اما وقتی انقدر زیاد می شوند فضا برای انواع دیگر کم و آنها خفه می شوند.

1.      پلنگ سیاه(ریان کوگلر):بین فیلمهای کمیک بوکی با اقتدار بهترین فیلم بود ضمن آنکه تا حدودی از سطحی نگری دنیای مارول فراتر رفته است
2.      جزیره سگها(وس اندرسون):هر فیلم وس اندرسون یک اتفاق است و انیمیشن استاپ موشن جدیدش یادآور خوبی از آقای فاکس شگفت انگیز با همه ارجاعات پست مدرن آندرسن
3.      بازیکن شماره یک آماده(استیون اسپیلبرگ):هر فیلم اسپیلبرگ کیفیتی بالاتر از استاندارد معمول سینما دارد و این فیلم هم علاوه بر کیفیت پر از ارجاعات جذاب سینمایی است
4.      سوسپیریا(لوکا گوادانینو):بازسازی اثر کالت داریو ارجنتو شاید کالت نشود اما قطعاً یکی از بهترین فیلمهای سال بود
5.      سوگلی(یورگوس لانتیموس):اثر دقیق موشکاف و در عین حال جذاب و سرگرم کننده تاریخی برنده سابق اسکار با بازیهای درخشان
6.      رم(آلفونسو کوارون):شاید فیلم قدرت بصری شهر خدا را ندارد اما باز هم فیلم درخشانی است که البته منقدان هم آن را بسیار تحویل گرفتند اما با همه اینها کالت نمی شود
7.      مرگ استالین(آرماندو یانوچی):کمدی نیش دار و جذابی که کمتر فیلم کمدی ی در سالهای اخیر به جذابی آن بوده است
8.      پسر زیبا(فلیکس ون گرونینگن):درام زیبایی با بازی درخشان تیموتی شالمت و استیو کارل درباره اعتیاد
9.      سوختن(لی چانگ دونگ):اثر معمایی و پیچیده اما جذاب کره ای باز هم توان بزرگ کره در این سالها را نشان داد
10.  ریک پسر سفیدپوست(یان دمانگ):درام زندگینامه ای جذاب درباره جوانترین مرد تحت تعقیب اف بی آی



نتیجه تصویری برای ‪boys in trees‬‏

چند تا از فیلمهای محبوب زندگی من اصلاً آثار شاخصی نیستند و در هیچ لیستی دیده نمی شوند.شاید تنها دلیل علاقه من به این فیلمها نزدیکی و یا سمپاتی آنها با روحیات شخصی خودم است. Boys in the Trees  محصول 2016 یک فیلم استرالیایی است که به محض دیدنش در جایگاه بهترین فیلمهای زندگی ام قرار گرفته است.سایت های سینمایی این فیلم را یک درام تریلر هالوینی تلقی کرده اند.اما به نظر من فیلم بیشتر درباره نوجوانی،بزرگ شدن و از دست رفتن معصومیت است.

داستان در شب هالوین می گذرد.کوری نوجوان با دوستانش شیطنت می کنند و خوش می گذرانند.دوست و سرگروه باند پسران پسری دیگر کتک و زند و تحقیر می کند.کوری به نظر می رسد دارد از لحاظ روحی از گروهش جدا می شود و ناراضی است.بعداً معلوم می شود او در کودکی دوست پسر کتک خورده بوده است.داستان به سفری فانتزی و اودیسه وار در دل شب بدل می شود که کوری و جونا را به دل داستانهایی از گذشته می برند.

فیلم پایانی غافلگیر کننده می یابد و کوری متوجه اشتباهی سهمناک می شود.

فیلم داستانی ساده با پرداختی پیچیده دارد اما سادگی بصری و تکنیکی آن نتنها مانع ارتباط با داستان نمی شود بلکه آن را غنایی فراتر از خود می دهد.داستان از پیچشهای عجیب زندگی سخن می گوید اتفاقاتی بغایت ساده که مسیر زندگی ها را بکل تغییر می دهند.فیلم از این می گوید که انسانها وقتی می خواهند در دل موقعیت حل و پنهان شوند تا آسیب نبینند بجای موفقیت شکست می خورند و چیزهایی را از دست می دهند که مهمتر وجهه اجتماعی موقتی آنهاست.معانی عمیقی که  در دل فیلمی ساده و نوجوانانه پیچیده شده است.فیلم می  خواهد آنها که قهرمانش را دنبال می کنند بدانند برای هر تصمیم ساده کمی بیشتر فکر کنند که سرنوشتشان را تغییر خواهد داد.

این نوع فیلمهای گمنام که با سر و صدای آثار مشهورتر کمرنگ می شوند شاید اثری بیش از همه نامهای بزرگ دارند.فیلمهایی مثل Empire of the Sun 1987 و August Rush 2007 و Charlie Bartlett 2007 و Stand by Me 1986 و The Fall 2006 و فیلم فوق شاید فیلمهای مشهوری  نباشند اما از بسیاری آثار شاخص درخشان تر و موثرترند.

بازی توبی والاس و گالیور مک گراث با وجود نوجوانی بسیار خوب و کاملاً قالب اثر است و توانسته بار جذابیت فیلم را بر عهده بگیرند.سبک بصری فیلم بسیار مرا یاد فیلمهای Donnie Darko 2001 و It 2017 می اندازد و تشابه زیادی به هم دارند.

تنها نکته منفی فیلم  به نظر من این است که سکانس پایانی بعد از گره گشایی کاملاً اضافی است و باید همانجا فیلم تمام می شد البته ضربه ای به فیلم نمی زند اما چیزی هم اضافه نمی کند اما نبودش بهتر بود.

به هر حال فیلم مرا که بشدت تحت تاثیر قرار داد شما را نمی دانم.



http://www.manlymovie.net/wp-content/uploads/20/02/15.jpg

راستش من نه مثل بعضی کل هویت امریکایی را رد می کنم و حتی علاقمند جدی کلینت ایستوود و سینما و خیلی چیزهای امریکایی ام.اما باید همه حقیقت را گفت و نه بخشی از آن که این هم نوعی دروغ گویی است.ما همه می دانیم ایستوود از لحاظ تفکری یک محافظه کار سنتی است و عمیقاً میهن پرست اما آیا این ارزشها امروز هم مثل سالهای جنگ جهانی دوم واقعی است یا نه.آیا امریکا در هشتاد سال اخیر به واقع به ارزشهای مورد اشاره ایستوود در این فیلم پایبند بوده است.فیلم بر اساس یک داستان واقعی است و ایستوود هم با سبک بصری جذابی آن را روایت می کند اما ستایش گسترده ایستوود به ارزشهای امریکایی گذینشی و انتخاب شده است تا فقط خوبی های آن را ببیند.من هم معتقدم امریکا پر از انسانها خوب و ارزشمند است اما آیا این ارزشها رویه ای جهانی است و آیا همه سربازان امریکایی بخصوص درخاور میانه اینگونه عمل می کنند.

سوای همه ارزشهای تکنیکی و بصری فیلم من با این مضمون ایستوود مشکل دارم که سرباز امریکایی را هنوز منجی و ارزشگرا نشان می دهد.ایستوود در فیلم تیرانداز امریکایی حتی بدتر هم رفتار کرده بوده است و یک تک تیرانداز بیرحم را تا حد قهرمان اسطوره ای بالا برده بود.اینجا حداقل قهرمانانش واقعاً عملی قهرمانانه کرده اند اما ما مردمان زخم خورده خاورمیانه چگونه باید این حجم خود تحویل گیری را بپذیریم.

امریکا در هشتاد سال اخیر بیشتر حامل جنگ و کودتا و ترور و کشتار و زور گویی بوده تا ارزشهای انسانی.همین الآن امریکا قراردادی که همه مردم منطقی جهان مدافعش بودند را زورمدارانه و از سر قدرتنمایی جاهلانه پاره می کند و فریاد هل من مبارز می طلبد.در این شرایط من چگونه می توانم این فیلم را هضم کنم.نظامی گری امریکایی و ارتش امریکا چرا برای ما باید قهرمان باشند در حالی که ما هر روز زخم تازه ای از آن می پذیریم.


http://naghdefarsi.com/wp-content/uploads/2017/07/clint-eastwood-0214-exlarge-169-Copy.jpg

من برای سینما و شمایل تاریخی ایستوود احترام بسیار قائلم اما این فیلم  و فیلم تیرانداز امریکایی نشان می دهد چرا امثال ترامپ و بوش پسر در امریکا ظهور می کنند.شما چشمهای خود و چشمهای عدالت را بسته اید و در دنیایی فانتزی گون در ذهنیاتتان زندگی می کنید.شما آقای ایستوود فقط رویاهایتان را می بینید و همچون داستان سترگ دنیای قشنگ نو هاکسلی به دنیای ذهنیتان معتاد شده اید و حقیقت را نمی بینید.حقیقت هزاران و میلیون مردمی که امریکا زندگیشان را نابود کرد در عراق افقانستان سوریه لیبی پاکستان یمن فلسطین و هزاران جای دیگر در طول تاریخ.من نمی گویم کشورم بی نقص است ما هم الهی نیستیم ما هم اشتباه و ظلم داشته ایم اما حداقل اینهمه کور و خود بزرگ بین نبوده ایم.ما حداقل بسیار صادق تر بوده ایم و در سینمایمان حقیقت هنوز حضوری ملموس دارد شاید امید کمرنگ است اما امثال گنده گویان متعصب را دو بار انتخاب نمی کنیم.ما هنوز کور نشده ایم.ما هنوز به ارزش حقیقت واقفیم و فرشته عدالتمان چشم بسته نیست.

آقای ایستوود دفاع از یک آرمان تا وقتی درست است که هنوز آرمان مورد نظر در صحنه عمل ارزشش واقعی باشد و دروغ بیشتر آن را لوس نکرده باشد اما وقتی ارمانی در عمل مخالف خود عمل کند دیگر ستایش آن دروغ پردازی است.قهرمانان این فیلم واقعی اند اما چون استثنا هستند بر کلی ظلم و بیدادگری این ستایش بی معنی و تهی می شود.

من می دانم روزی حقیقت از خاکستر بر خواهد خواست و چشمهای بسته را باز خواهد کرد.من به ارزشهای لیبرال دموکراسی که حاصل صدها سال تلاش و خون و درد در تاریخ انسان بوده ایمان دارم.آنچه امروز لیبرال دموکراسی را بدنام کرده نه هویت واقعی آن بلکه پیرایه کاپیتایسم سرمایه محور و زور مدار بر ارزشهای واقعی انسانی است.این نگاه ابزاری همه چیز را نابود می کند.همه ارمانهای انسانی در همه تاریخ از نوح و موسی و عیسی و محمد تا بودا و فلاسفه و نظریه پردازانی چون روسو منتسکیو و ولتر همه نه برای قدرت که برای عدالت بوده است.بدون عدالت واقعی دین بی معنی و پوچ است.انسان در همه تاریخ فقط و فقط به دنبال عدالت بوده است.بدون عدالت هر ارزشی ضد ارزش و هر آرمانی عین ظلم است.آزادی هم بدون عدالت جز زورگویی چیزی بیش نیست.با شکست بت بزرگ بی عدالتی بتهای کوچکتر در هر جا حتی در ایران هم می شکنند.

آقای ایستوود روزگاری شما هم در فیلمهایتان فریاد عدالت بودید و این شما را برای ما نمونه می کرد اما اکنون ارزشهایی که از آن دم می زنید نه در امریکا و نه در جهان بویی از عدالت نبرده است.


https://media.mehrnews.com/d/2015/02/09/3/786144.jpg?ts=1486462047399

شما چگونه می توانید یک طرفه و فقط خوبیهایتان را فریاد بزنید در حالی که بدیهایتان جهانی را آزار می دهد.اگر شما واقعاً به ارزشهای ادعاییتان معتقید پس چرا برابر اینهمه نقض آشکار آنها توسط دولت و سربازانتان سکوت کرده اید.

امریکا امروز بیش از هر کشوری تمثال رمان بزرگ و تاریخی آلدوس هاکسلی کبیر است.دنیای قشنگ نوی هاکسلی امریکاست.



خالق فیلم‌های جاودانی مانند دیوانه‌ای از قفس پرید، رگتایم، آمادئوس و اشباح گویا امروز درگذشت. صحبت از میلوش فورمن است.

او در سال ۱۹۳۲ در چاسلاف چکسلواکی سابق به دنیا آمد. وی پدر و مادرش را در جنگ جهانی دوم در اردوگاه آشوویتس از دست داد.

از این لحاظ وضعیت او شبیه رومن پولانسکی بود با این تفاوت که بعدها فهمید که پدری که از دست داده بوده، پدر بیولوژیکی و واقعی او نبوده است.

در مدرسه سینمایی پراگ او تحصیلات خود را در موسیقی و هنر به پایان رساند. نخستین تجربه او آماده کردن فیلمنامه اتوموبیل ددک بود که در سال ۱۹۵۶ توسط آلفرد رادوک به فیلم تبدیل شد.

اما آغازگر کار کارگردانی او مستند آزمون در سال ۱۹۶۳ و بعدا فیلم بلند داستانی پیتر سیاه بود.

از قضا آغاز راه هنری او مقارن شد با آغاز موج نوی سینمای چک. دو کار اول او نیز عشق‌های یک موطلایی و جشن آتش‌نشان‌ها او را در میان کارگردان‌ها هم‌گروه خود سرآمد کردند.

اینها کمدی‌هایی بودند که حاصل زندگی در فضای چگ و تنگناهای ناگزیر آن بودند.

با فیلم جشن‌ آتش‌نشان‌های فورمن با نشان دادن یک هجو نمایانگر بی‌کفایتی، فرصت‌طلبی و ی‌های حاکم در جامعه مورد غضب مقامات رسمی و از جمله منشی اول حزب کمونیست قرار گرفت. تا حدی که زمانی که در شهر محل فیلمبرداری فیلم را نمایش دادند گروهی خودجوش به داخل سالن سینما ریختند!

خوشبختانه حقوق فیلم را کلود بری و فرانسوا تروفو خریدند و بعد هم که قضیه بهار پراگ و آمدن الکساندر دوبچک پیش آمد. با آمدن تانک‌های روسی، دیگر فیلم برای همیشه ممنوع شد.

فورمن بعد از این به آمریکا رفت و در سال ۱۹۷۰ فرار از خانه را ساخت که تضاد نسل‌ها در نیویورک را نشان می‌دهد.

اما نقظه اوج و آشنایی کار برای ما دیوانه‌از قفس پرید و آمادئوس است که در سال‌های ۱۹۷۵ و ۱۹۸۳ ساخته شدند.

جک نیکلسون در دیوانه‌ای قفس پرید با نام اصلی پرواز برفراز آشیانهٔ فاخته، نمادی برای مبارزه با سیستم‌های بی‌روح ظاهرا خیرخواه شد. فیلم حاصل شناخت فورمن از جوامع توتالیتر بود.

در رگتایم او اقتباسی عالی از رمان مشهور دکتروف انجام داد و جیمز کاگنی را از بازنشتگی درآورد.

اشباح گویا با بازی‌های عالی خاویر باردم، ناتالی پورتمن و استلان اسکارسگوارد، یکی از دهشتناک‌ترین مقاطع تاریخ اروپا را به تصویر می‌کشد.


پست جدیدترین ساخته استیون اسپیلبرگ اسطوره ای است که باز هم نشان داد او چه کارگردان بزرگی است.اسپیلبرگ قطعاً یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینماست که نقش مهمی در رشد و توسعه زبان سینما داشته است.شاگرد راستین کوبریک فقید با هر فیلم جدیدش ما را درون دنیایی واقعی جذاب و پر معنا فرو می برد و با بیرون آمدنمان ما را تغییر می دهد.تحولات ی اخیر امریکا بسیاری از چهره های لیبرال دنیای سینما را به واکنش واداشته و این فیلم هم واکنشی به فسادعمیق ت امریکایی در سالهای اخیر است.


http://cinemapress.ir/d/2017/11/28/4/163029.jpg?ts=1511938759000

اسپیلبرگ در فیلمش بخوبی معضل ت و رسانه را در امریکای امروز نشان می دهد.معضل آمیختگی و نزدیکی بیش از حد رسانه و ت که توان نقد و انتقاد منصفانه را از رسانه گرفته و راه را برای ظهور چهره های مخربی پون ترامپ و کلینتون فراهم کرده است.

داستان فیلم در دوران اوج قدرت نیکسون در اوایل دهه هفتاد می گذرد.واشنگتن پست هنوز رومه ای محلی است که اسم و رسمی فقط در واشنگتن دارد.صاحب سابق نا غافل خودکشی کرده و مسئولیت به عهده زنی خانه دار افتاده است.در دورانی که هنوز مردسالاری غوغا می کند یک زن در مرکز ت و بحران قرار گرفته است.او باید هم رومه را اداره کند و مشکلات مالی اش را رفع کند و هم با رومه نگارانش و دغدغه هایشان سر وکله بزند.اسنادی محرمانه افشا می شود که نشان می دهد سه دهه تمداران امریکایی با دروغ و پنهان کاری کشور را درگیر بحران و جنگی ویرانگر کردند تا وجهه آقایی امریکا خدشه دار نشود.صدها هزار جوان امریکایی قربانی غرور ی امریکا شد.این عملکرد حتی شامل کندی اسطوره لیبرالهای امریکایی نیز بوده است.این موضوع همه را شوکه می کند.وقتی نیویورک تایمز قسمتی از این اسناد را منتشر می کند و دولت سرسختانه واکنش نشان می دهد.سردبیر واشنگتن پست کمی برای رقابت و کمی برای وجدان معذبش و برای تعهد رسانه ای اش می خواهد بقیه اسناد را افشا کند.کری گراهام میان یک امر وجدانی و یک احتمال نابودی کامل گرفتار می شود و در پایان قهرمانانه اسناد را منتشر می کند و از دل دردسرهایش سالم جان می برد.

فیلم مشخصاً بر وجدان و تعهد رسانه دست گذاشته و آن را بالاتر از همه چیز می داند.فیلم از نزدیکی بیش از حد رسانه به ت که باعث انفعال رسانه می شود انتقاد می کند و در دورانی که رسانه ها بشدت وابسته به قدرت و ثروتند یاد روزگار رومه نگاران متعهدی در دوران دهه هفتاد را گرامی می دارد.فیلم همچنین یک ظلم تاریخ به ن آن دهه را نمایش می دهد و نقش مهم گراهام را تقدیر می کند.فیلم شاید کمی شعاری است اما شخصیتهایش را گرم و صمیمی معرفی می کند و همدلی عمیق مخاطب را بر می انگیزد.بازی مریل استریپ و تام هنکس مثل همیشه عالی و تأثیرگذار است.فیلمبرداری صحنه پردازی و کارگردانی در اوج یک نخبگی کامل است و اثر را از یک نسخه یک بار مصرف فراتر می برد.

دهه شصت و هفتاد شاید با شکست احساسی و عملیاتی مواجه شد اما هنوز معتقدان به آزادی و عدالت یاد آن نسل خط شکن را گرامی میدارند.

اما فیلم درخشان من تونیا به نظر من در آینده به یک اثر کات و ماندگار تبدیل خواهد شد.

من تونیا داستان صعود و سقوط یک دختر امریکایی و اثر حماسی از شکست یک انسان است.تونیا هاردینگ از دل اجتماعی بحران زده با سر سختی و سماجتی کله شقانه صعود می کند اما جامعه که ماسک خوشگل مورد قبولش را با او ناساز می داند او طرد و محکوم می کند.فیلم بخوبی همه جنبه های موضوع زندگی قهرمانش را بررسی می کند.موقع دیدن فیلم بشدت یاد دو فیلم دیگر می افتادم.نوع نگاه فیلم به قهرمانش و صعود و سقوطش یاد آور فیلم درخشان اسکورسیزی گاو خشمگین است و تونیا تشابه عجیب به جیک لاموتا دارد.سبک ساختار فیلم هم شباهت عجیب به فیلم To Die For ساخته گاس ون سنت دارد.در این فیلم هم روایت از دل مصاحبه با همه افراد درگیر روایت می شود و فیلم راویان بسیاری دارد.بازی مارگارت روبی و آلیسون جنی بسیار درخشان است و آنها بهترین جلوه های بصری فیلم هستند.

تونیا قهرمانی غیر معمولی است.او خصوصیات منفی زیادی دارد اما در پایان ما نگاهی قهرمانانه به او داریم.شرایط خانوادگی و شویی و اجتماعی همه می خواهند او به نوعی استثمار کنند.مادر او را ابزاری برای ی نیازهای روانی خود می داند.اصرار مادر در تبدیل او به یک سمبل برای درمان روح شکست خورده خودش است و در این راه کودکی و معصومیت تونیا قربانی می شود.تونیا برای این تنهایی به عشق پناه می برد اما عاشق هم عشق را برای خود می خواهد نه تعاملی دو طرفه.همسر تونیا هم مردی تنها و شکسته است که به او می آویزد تا سقوط نکند و در این راه تونیا را قربانی می کند.حتی آن دوست همسر تونیا و یا حتی مربی اسکیت هم از تونیا برای ی توهم و شهرت طلبی خود استفاده می کنند.تونیا عملاً تنهاست و دیگران او (خود واقعی اش را) درک نمی کنند.تلاش سخت او برای موفقیت هم با ظلم جامعه سختتر می شود و روحیه اش را متزل می کند.جامعه تعریفی کلاسه شده برای قهرمانش دارد که با تونیا نمی خواند.تونیا از بخش فقیر جامعه بدون خانواده مناسب و با همسری غیر عادی است.یک داور صریحاً می گوید معیار قهرمانی برای ما نه توان تکنیکی و ورزشی که مسائلی فراورزشی است. مشکل داوران کاملاً واضح است؛‌ آن‌ها به دنبال دختری کامل با حالتی به مانند رقاص های باله می‌گردند که به عنوان یک بت به مردم نشان دهند. آن‌ها دختری نوجوان را نمی‌خواهند که لباس‌های دست‌ساز خودش را می‌پوشد و رقص های متفاوت انجام می‌دهد.حتی مربی اسکیت تونیا هم تونیا را با وجود موفقیتش برای هویت اجتماعیش تحقیر میکند.


http://f-f.ir/wp-content/uploads/20/02/%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7.png

تونیا زیر این فشار دوطرفه خانواده و جامعه فرو می پاشد.اتفاق حمله به حریفش حتی اگر هم او اطلاع داشته است بیشتر ناشی از فشار دوطرفه به اوست تا خبث طینت او.تونیا زیر فشار روانی سخت اشتباه می کند.جامعه که فرصتی برای رهایی از این خار در گلو و این انحراف از معیارهایش یافته بیرحمانه او را سرکوب میکند.حکم دادگاه حکم مرگ تونیاست.آنها بیش از همه عوامل او را تنبیه می کنند.تونیا رسماً نابود می شود البته در پایان ما می فهمیم او از خاکسترش برخواسته و زندگی نویی ساخته اما همه نمی توانند از این شرایط سالم بیرن بیایند و شاید بسیاری به نابودی کامل برسند و یا خودکشی کنند.

فیلم بیانه ای صریح بر علیه نظام طبقاتی پنهان جامعه و جامعه الگویی تحمیلی است.تونیا فقط برای تفاوتش با الگوهای اجتماعی مجازات شد نه برای جرم اصلی اش.یکی از غم انگیزترین صحنه های فیلم وقتی است که مادر مثلا برای دلداری دختر به خانه اش می رود.دختر خیال می کند مادر بلاخره محبتی را برای دخترش آورده و این همدلی برای احساسی مادرانه است اما وقتی مادر می پرسد او از ماجرا خبر داشته و اصرار به اعتراف می کند و او می فهمد مادر صدایش را ضبط کرده تا خود را از زیر فشار رسانه ها و پلیس  برهاند تونیا عملا تمام امیدش را از دست می دهد و فرو می پاشد.

در پایان اگر اطرافیان تونیا آدم‌های بهتری بودند و او را برای این استعدادش تشویق می‌کردند، تونیا هاردینگ می‌توانست شخصیت محبوبتری باشد و زندگی موفقی می داشت اما همه او را قربانی کردند.



http://filmbartar.com/wp-content/uploads/2017/12/tt5580390.jpg

راستش نمی دانم باید بخندم یا گریه کنم.دل تورو آدم عجیبی است.در کیسه اش  فیلمهای عظیم الجثه ای چون هل بوی و پاسیفیک ریم یا فیلم نامه هابیت وجود دارد اما ما بیشتر او را با فیلم لابیرنت پن ستایش می کنیم.فیلم شکل آب یک بار دیگر ما را دیوانه نگاه ویژه دل تورو کرد که در این فیلم به اوج قدرت روایت و تصویر گری رسید.دل تورو عاشق داستانهای قدیمی و اساطیری است و در فیلمهایش آنها را دوباره امروزی خلق می کند اما با همان زبان کلاسیک سینمای دهه چهل و پنجاه.من او را بیشتر فیلمسازی کلاسیک می دانم تا مدرن اما نوع نوینی از سینمای کلاسیک.

داستان شکل آب بسیار وامدار داستان کلاسیک دیو و دلبر است در قالبی نو.شخصیت دیو داستان از دل فیلم هل بوی در آمده همان موجود عجیب فیلسوف مآب اما عاشق پیشه آن فیلم.اما فیلم به درست رروی دلبر جذاب ترش زوم کرده است.نمی دانم اما از ابتدای فیلم من همه اش یاد فیلم امیلی پولن ژان پیر ژونه می افتادم.نوعی تشابه و همانی میان امیلی و الیزا بسیار برایم مشهود بود.نمی دانم اما شاید دل تورو هم تحت تاثیر ژونه است.نگاه تراژیک دل تورو به قهرمانش در عین حال یاد آور شخصیت اصلی فیلم رقصنده در تاریکی لارنس فون تریر با بازی بیورک است.

داستان شبیه داستانهای پریانی و قدیمی است.زن تنها و تک افتاده با مرد تنها و تک اینبار به عنوان یک موجود مواجه می شود و عشقی شکل می گیرد که هر دو را نجات می دهد.شبیه فیلمهای کلاسیک است عشق پیروز است هر چند درد هم دارد.فیلم در درون مایه در عین حال پیامی مستقیم هم دارد که ضد نگاه این روزهای دولت امریکا است.پیام روشن فیلم این است که دوران  خط کشی و دشمن هراسی گذشته است.دیگر دشمن هویت مشخصی ندارد و هر کسی می تواند باشد و نمی توان با خط کشی خودی و غیر خودی امریکایی خارجی کومونیست دموکرات امنیت را تامین کرد.آنها که هنوز این نگاه فسیل وار را دارند خود بانی خشونت اند.نگاهی که هنوز متاسفانه همه جا وجود دارد از ایران  تا امریکا هنوز تمداران با نگاه یکسویه همه را خط کشی می کنم و می خواهند ملتی قالبی و کادربندی شده بسازند.برای آنها تفاوت نشانه خطر است و دگرگونگی را بر نمی تابند.در ایران یک نوع تفکر و سبک زندگی مقدس کرده و بقیه را با نام دشمن حذف می کنند.در امریکا امثال ترامپ و بوش دوباره به سالهای سیاه استعمار تبعیض نژادی و دگر ستیزی رجوع می دهند.

این روزها بشدت یاد نلسون ماندلا را گرامی می دارم.مردی که عشق و زندگی اش را پای آرمان همزیستی گذاشت. شنیده ام که او به همسرش هنگام اختلاف سر نگاه ملتی برای همه چه سفید و سیاه گفت اگر ما نتوانیم با سفیدها کنار بیایم  و زندگی کنیم بعدها با خودمان هم به مشکل می خوریم و نمی توانیم با خودمان سیاهها هم کنار بیایم و زندگی کنیم.اگر ما تفاوتها را نپذیرم جز تضاد و جدال و دشمنی چیزی عایدمان نمی شود.

فیلم شکل آب فیلم درخشان و ماندگاریست.همه چیز در آن کامل و جذاب است.بازی سالی هاوکینز و مایکل شانون به عنوان دو قطب خیر و شر بسیار درخشان است.موسیقی متن فیلم عالی است و کارگردانی و فیلمبرداری بسیار سطح بالا است.البته من هنوز بهترین فیلم سال را سه بیلبورد . مارتین مک دونا می دانم.این بیشتر سلیقه ای شخصی است اما این فیلم در همه زمینه یک اثر درخشان و لایق جایزه است.



http://filmg.ir/wp-content/uploads/2017/07/dunk.still_.4.jpg

نقد فیلم دانکرک ساخته کریستوفر نولان

اثر جدید نولان فیلم بحث برانگیزیست.موفقان و مخالفان افراطی دارد.اما من نگاهی صفر و صدی به آن ندارم.نولان کارگردان بزرگی است.سابقه اش بخوبی این را نشان می دهد.دانکرک نه بدترین فیلم او و نه بهترین اثرش است.اما با همه بحثها فیلم خوب و موفقی است.او برای روایت شکست رویکردی جدید را پی گرفته است.داستانی اپیزودیک بدون قهرمانی مشخص با روایت مقطع که تنها به حس و حال صحنه و فیلمبرداری متکی است.دیالوگ کمی دارد و آن هم مهم و گویا نیست.بیشتر بار دراماتیک را تصاویر بر عهده دارد.این یک اقدام کمی رادیکال است.بازیگران فیلم فضای درام سازی و شخصیت پردازی ندارند و این کمی فیلم را سرد و بیروح کرده اما اینها نباید مانع زیبایی بصری فیلم باشد.فیلم شبیه مستندهای صامت روایت شده است.بله فیلم خیلی دربرابر حقسقت مستند نیست و نسبتاً یکطرفه ناسیونالیستی است اما آنان که فیلم را نفی می کنند بارها اینگونه فیلمهای مشابه را ستایش کرده اند.بله داستان واقعی دانکرک بسیار خشنتر و تراژیکتر از این فیلم است و انگلستان بیرحمانه بسیاری از سربازان فرانسوی را در دانکرک رها کرد تا اسیر و مقتول شوند.اما نولان فقط می خواهد دو چیز کوچک را در فیلمش برجسته کند یکی حس شکست و تنهایی ناشی از آن و دیگری شجاعت مردمان عادی که خالق این تخلیه غیرعادی بودند.نولان نمی خواسته یک حماسه بسازد بلکه فقط می خواسته حسی که برایش مهم بوده را نمایش دهد.نولان دوستدار صحنه های بزرگ و پروداکشنهای عظیم است و حتی داستانهای ساده اش را هم همینگونه روایت می کند.این نقص نیست تا وقتی فیلم خرجش را درمی آورد کارگردان می تواند فیلمی عظیم با داستانی کوچک بسازد.تازه حتی اگر فیلم یک افتضاح باشد در کارنامه پربار نولان اهمیتی ندارد.برای من عجیب است که مخالفان افراطی فیلم نمی بینند منتقدان مختلف با تفکزات متفاوت و نگاه های متضاد به نسبت فیلم را قبول و ستایش کره اند نه به عنوان یک شاهکار تاریخی بلکه فقط به عنوان اثری مهمی در این سال.


http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1396/10/9/1529448_165.jpg

نقد فیلم سه بیلبورد بیرون ابینگ میزوری ساخته مارتین مک دونا

به نظر من بیشک این بهترین فیلم سال بود.رویکرد شجاعانه و درخشان مک دونا در پرداختی متفاوت به مسائل خشونت و تبعیض نژادی در قالب درامی پر قدرت با طنزی کوئنی که با بازی مک درموند تشدید هم شده است فیلمی شاهکار آفریده است.خشم سرکش مادری داغدار تحولی بنیادین می آفریند.بازی فرانسیس مک درموند فراتر از یک فیلم است و مرا یاد بازی الن برستاین در مرثیه ای برای یک رویا می اندازد.بازی اکتورز استودیویی برای یک زن و چنان تکان دهنده و ویرانگر که بیشک او را مستحق بهترین جوایز بازیگری سال می کند.مک درموند در نقش مادری داغدیده رویکردی متفاوت ارائه می دهد و به جای انزوا و غصه خوردن در تنهایی خشمش را روانه جامعه می کند.بیلبوردش نظم ظاهری و قدرت مسلط را به چالش می کشد.پرسش او در بیلبورد نه شخص کلانتر که سازکار فشل عدالت را هدف گرفته است.بی توجهی پلیس قانون کلیسا و حتی شوهر سابقش را سرزنش می کند.او کوتاه نمی اید و حتی کشیش را مورد تخطئه قرار می دهد که دین نباید ریاکارانه مشکلات را پنهان کند و با شعار صبر و توکل خشم عادلانه را یک انسان درمند را سرکوب کند.کلانتر با خودکشی ضعف خود و سیستم را فریاد می زند او نه بخاطر بیماری که از سر استیصال خودکشی می کند.جالب آن است که این وقایع شخصیت به ظاهر منفی راکول را متحول می کند.او هم که از سر استیصال ناشی از یک خانواده ما مطلوب به ورطه نژاد پرستی افتاده تازه مفهوم واقعی یک انسان را درک می کند و پیجوی عدالت می شود.پایان فیلم بسیار درخشان است.راکول و مک درموند که از اجرای عدالت برای دختر مک درموند ناتوانند می روند تا عدالت را برای مظلومی گمنام در کشوری دور افتاده اجرا کنند.شاید کمی محافظه کاری در پایان فیلم هست. بهتر بود فیلم عدالت منظور را صریحاً نمایش می داد اما مشخص است که نمی توان صراحتاً در دوران ترامپی با نظم مستقر در افتاد همان طور که در ایران همه هیچکش حتی یک دهم این صراحت را ندارد.حتی در این صورت هم این فیلم بسیار به فیلمهای اعتراضی دهه هفتاد نزدیک است و یک یک اثر قوی و درخشان.


http://blog.namava.ir/wp-content/uploads/2017/06/756x360xget-out-mainstage-dated-58828bab73e20-1-1-300x143.png.pagespeed.ic.jXZNRLtqA2.jpg

نقد فیلم برو بیرون ساخته جوردن پیله

فیلم تحسین شده همه منتقدان شاید از لحاظ ساختاری فیلمی خوش ساخت است اما از لحاظ مضمونی بسیار ناکارآمد است.این فیلم خود فیلمی نژاد گرایانه است که آن را به ظاهر نقد می کند.به واقع آیا این تصور که هر ارتباط عاطفی بین نژادی محکوم به شکست است و اینکه رفیق قهرمان حتی احتمال عشقی واقعی را رد می کند و مرتب آیه یاس می خواند و بعد اینهمه داستان پردازی برای تایید آن چه می خواهد بگوید.ما همه از واقعیت تبعیض نژادی آگاهیم و می دانیم رسانه ها چه می کنند و چگونه آن را تشدید می کنند.اما آیا این موضوع دوطرفه نشده است و امثال این فیلم به نام واقعگرایی آن را تشدید نمی کنند.آیا همه سفیدها با هر نژاد و ملیتی نژاد گرا هستند.این تشدید همان رویکردی نیست که در تاریخ با یهودیان،ژرمنها،ژاپنی ها و اعراب و مسلمانان شده است.قطبی کردن جامعه و تفکیک سازی برای به ظاهر حفظ امنیت بیشتر مروج خشونت است.ما همه انسانیم و با هر نژاد و دین و ملیت و ایدئولوژی می توانیم خوب و بد باشیم.آیا بهتر نیست روی نقاط اشتراک انسانی روی همکاری بشری و همزبانی تاکید شود.چرا در فیلم انگار کل نژاد سفید را محاکمه می کند و کل نژااد سیاه را مظلوم نشان می دهد.خشونت در امریکا نهادینه شده است.در این میان بسیاری سفیدها هم قربانی شده اند.رسانه ها قطبی عمل می کنند و خشونت را قالبی صنفی و ی نمایش می دهند و به جای مبارزه ریشه ای با خشونت آن را ابزار قدرت ثروت و سرگرمی کرده اند.فیلم برو بیرون شاید از لحاظ فنی اثر قابل توجه است اما مثل فیلم برنده اسکار 12 سال بردگی یک درجا زدن بزرگ است و هیچ پیشرفتی در جامعه ایجاد نمی کند چون نگاهی یک سویه و قطبی دارد و مرتب خط می کشد و جدا می کند و تا ما از همه جدا هستیم هیچ همدلی و مشارکتی رخ نمی دهد.ما ناخودآگاه دشمنیم و باید علیه همدیگر بجنگیم.


http://gadgetnews.ir/wp-content/uploads/2017/12/best-movies-2017-gadgetnews.jpg


سال 2017 در کل سال بدی نبود البته سال شکوه مندی هم نبود میان مایه با فیلمهای خوب و بد معمولی مثل بیشتر سالها.

اما بهترینهای من از سال 2017:

Wonder Woman : بهترین اثر کمپانی دی سی کمیکس بعد بسیار آثار بدش شاید فقط به خاطر کارگردان زنش پتی جنکینز و بازی درخشان گال گادت

Star Wars: The Last Jedi : جهشی بزرگ از فیلم قبلی سه گانه جدید فیلمی کمی یاد روزهای شکوهمند سه گانه اول در دهه هفتاد و هشتاد را زنده کرد با بازی های خوب بدمن بسیار بهتر شده و درخشش بازیگر تازه کار دیزی ریدلی

It : یک اقتباس درخشان از آثار استیفن کینگ فیلمی که بشدت یاد آور فیلم Stand by Me دیگر اقتباس درخشان از کینگ است و یک بدمن جذاب با بازی درخشان بیل اسکارسگارد

Logan : وسترن مدرن درخشان جیمز منگولد و وداع درخشان با ولورین و هیو جکمن در این نقش ماندگار دنیای مردان ایکس

Dunk : اثر بحث انگیز نولان نگاهی تازه به مقوله جنگ قدرتمند ولی خونسرد کاملاً انگلیسی فیلمبرداری بی نظیر فیلمی متفاوت اما مهم از نولان

Three Billboards Outside Ebbing, Missouri : یک شاهکار جدید بعد از این بروژ از مارتین مک دونا

با بازی بی نظیر فرانسیس مک درموند درامی کوئنی بدون کوئنها

Baby Driver : یک فیلم مفرح پر از موسیقی با کاراکتر جذاب و اکشن زیبا اثری که بسیار بهتر تصورمان بود

Blade Runner 2049 : اثری که با همه نقصهایش یکی از بهترین فیلمهای سال بود با بازی درخشان رایان گسلینگ و کارگردانی خوب ویلانوا البته هنوز به پای اصلش نمی رسد اما آینده درخشانی دارد

I, Tonya : درام درخشان ورزشی بیوگرافیک استیو راجرز با بازی درخشان مارگارت روبی

The Shape of Water : درام غیر طبیعی عاشقانه گیلرمو دل تورو با بازی درخشان سالی هاوکینز اثر که دوباره دل تورو را زنده کرد


https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/2/27/Blade_Runner_2049_logo.png
قطعاً طرفداران فیلم کلاسیک ریدلی اسکات از فیلم لذت می برند اما آیا با همه ستایشها فیلم اخیر بخوبی فیلم اصلی است این پرسشی است که من می گویم نه به دلایل بسیار این فیلم با همه خوبی هایش به پای یک شاهکار نمی رسد
ابتدا از خوبی های اثر می گویم.فیلم تم بسیار جذابی دارد و فیلمنامه نسبتاً خوب است کارگردانی بسیار موفق بوده و فیلمبرداری و موسیقی بسیار خوبی دارد تقریباً همه بازیگران انتخابهای درستی هستند و خوب ایفای نقش کرده اند شاید نقطه قوت اصلی فیلم بعد از کارگردانی و فیلمبرداری حضور درخشان بازیگر رو به اوج رایان گاسلینگ است.شاید هیچ بازیگری بخوبی نمی توانست غم،تنهایی و سماجت و جستجوگری که ما در دکارد-فورد فیلم اصلی دیده بودیم به این خوبی نشان دهد.گاسلینگ این روزها یک بازیگر بسیار موفق و تآثیر گزار است پارتنر گسلینگ آنا دآرما هم بسیار خوب ظاهر شده است.
اما فیلم نقصها نسبتاً بزرگی هم دارد.زمان فیلم بیش از حد طولانی است و سکانسهای زیادی را می توان کوتاه یا بکل حذف کرد.نقش رابین رایت را می توان یا حذف یا بسیار کوتاه کرد.فیلم بخوبی از قابلیتهای بدمن هایش سود نمی برد تا درام را قوی تر کند بخصوص صحنه های مربوط به جرد لتو بسیار کلیشه ای و پیش پا افتاده است و درمقابله با صحنه های قدرتمند گسلینگ کم می آورد
با این حال ویلنو نشان داده کارگردان موفق و صاحب سبکی است و در تولید دنیای جدید برای بلید رانر نسبتاً موفق بوده است و من منتظر ادامه بلید رانرهای آینده هستم این دنیا قابلیت بسیاری برای گسترش دارد
در پایان سوال بلید رانر این است چه چیز ما را انسان می سازد چه چیز وجه تمایز یک انسان عادی با موجودی شبیه سازی شده است آیا موجودات ساخته شده بیشتر یا کمتر از ما انسان هستند راستش این سوالی است که هیچ پاسخی ندارد
تعریف انسان به عنوان اصلی بنیادی اصولاً غلط است چون من به انسان مداری،اشرف بودن مخلوقاتش و بسیاری از تعاریف علوم انسانی که ما را موجودی منحصر به فرد تعریف می کند باور ندارم جهان عالم و طبیعت یک کل واحد است که هر ذره اش به اندازه همه آن مهم است و ما مرکز هیچ چیز نیستیم
درباره شبیه سازی شده ها هم آنچه آنها را می سازد نه بدنها و ژنتیک که روح یا آنچه هویت فردی ماست با هر اسمی می باشد و این انسانی است که چه بسیار آدمها که انسان نیستند و چه بسیار مخلوقات بشری و حیوانات که از آنها انسانترند
تبعیض و بیعدالتی ناشی از ترس بیمارگونه موجودی است که می خواهد مرکز همه چیز باشد

انیمه هاو مانگاهای ژاپنی هر روز عمیقتر پر معناتر و رادیکالتر می شوند و در آنها پرسشهای بنیادی بشر موج می زند.

http://rozup.ir/view/2412062/Tokyo%20Ghoul%202017.2_1.jpg

فیلم توکیو غول برمبنای یک مانگا و سپس انیمه آن که یکی از مهمترین مانگا-انیمه های تاریخ این ژانر است ساخته شده است.

توکیو غول یک مجموعه مانگا خیال‌پردازی تیره‌وتار ژاپنی که توسط سوئی ایشیدا نوشته و مصورسازی شده است و بوسیلهٔ انتشارات شوئیشا از ۸ سپتامبر ۲۰۱۱ تا ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۴ در مجلهٔ ویکلی یانگ جامپ منتشر می‌شد. دنباله‌ای از اکتبر ۲۰۱۴ در همان مجله شروع به انتشار شده است.

یک مجموعه تلویزیونی انیمه ۱۲ قسمتی نیز توسط استودیوی پیرو از روی نسخه مانگا آن ساخته شده، که برای اولین بار در شبکه توکیو ام‌ایکس از ۳ ژوئیه ۲۰۱۴ شروع شده و تا ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۴ ادامه داشت. فصل دوم این سری نیز که مستقیماً دنبالهٔ فصل نخست است، از ۸ ژانویه تا ۲۶ مارس ۲۰۱۵ در شبکه توکیو ام‌ایکس پخش شد. خبر ساخت فیلمی سینمایی به همین نام نیز بر اساس نسخه مانگا و به کارگردانی کنتارو هاگیوارا در ژوئن ۲۰۱۶ اعلام شد. توکیو غول (به انگلیسی: Tokyo Ghoul) یک فیلم اکشن ترسناک ژاپنی است که برگرفته از مجموعه مانگایی به همین نام اثر سوی ایشیدا است. این فیلم به کارگردانی کنتارو هاگیوارا و هنرپیشگی ماساتاکا کوبوتا، فومیکا شیمیزو و یو آئویی است. توکیو غول توسط استودیو شوچیکو در تاریخ ۲۹ ژوئیه ۲۰۱۷ در کشور ژاپن به نمایش درآمد.

داستان دربارهٔ پسری ۱۸ ساله به نام کن کانکی است که با دختری به نام ریزه که هر دو همسن هستند و در خواندن کتاب با یکدیگر تفاهم دارند، در کافه‌ای که معمولاً به آنجا می‌رود آشنا می‌شود. کانکی غافل از اینکه ریزه یک غول (موجودات مرموزی شبیه به انسان که در پی شکار و خوردن گوشت انسان‌ها هستند) است مورد حمله او قرار می‌گیرد، اما در پی ناباوری کانکی جان سالم بدر می‌برد و به شدت مجروح می‌شود. پس از انتقال کانکی به بیمارستان، از آن غول بر روی او پیوند اعضا انجام می‌گیرد. پس از به هوش آمدن، کانکی در می‌یابد که خود او نیز تبدیل به یک نیمه‌انسان نیمه غول شده و در دنیایی که دیگر انسان‌ها در بالاترین زنجیره غذایی قرار ندارند گرفتار می‌شود.

فیلم اثرجذاب و سرگرم کننده است مسلماً به خاطر زمان کمترش نسبت به انیمه توان نمایش همه جزئیات و فضای اثر اصلی را ندارد اما با توجه به بضاعت کارگردان و عواملش نسبتاً موفق بوده است.جلوه های ویژه مینیمال اثر فضایی خودمانی ترو  قابل قبولتر به اثر داده است.

http://dl2.yoozdl.com/film.out/Tokyo.Ghoul.2017/Tokyo.Ghoul.2017.720p.jpg

اما مسئله اصلی اثر این است که اصولاً انسانیت و تمدن چیست و چرا انسان آن را منحصر به خود می داند.منظور از انسانیت همه نظام فکری و ارزشهایی است که در قالب این کلمه تعریف می شود و نه موجودیتی که خالق آن است.اگر موجوداتی هوشمند اجتماعی و نظام مند موجود باشند که ساختار فیزیولوژیک  آنها ما انسانها را به زنجیره غضایی آنها بدل کند همانطور که ما از موجودات مادون خود تغذیه و استفاده می کنیم آنوقت ارزشهای ما چه معنایی خواهد داشت.آیا آنها حق ندارند همان راه ما در سیر خود بروند و با ما مشابه خود ما در برخورد با موجودات دیگر برخورد کنند.داستان با قرار دادن کن کانکی میان این دو دنیای متقابل و متضاد ما را به عمق این پرسشها می برد و این پرسش در هر برخود و تضاد منافع این دنیایی بین دو نظام با هر رویکردی هم قابل ارجاع است.

این پرسشها و ارجاعات در فیلم بصورتی ضمنی ولی در انیمه و مانگا بصورتی بسیط تر عنوان شده است.

انسانها در مبارزه به ظاهر محقانه خود بیرحمانه غولها را شکار می کنند همانطور که غولهایی این کار را می کنند.کن اما با تجربه ای دوگانه متوجه می شود هر دو طرف راه خطایی می روند و باید تعادل و تعاملی میان دو دنیا ایجاد کرد هر چند تلاش او بیشتر به شکست می انجامد چون تضاد بسیار شدید است.این نوع تضاد را امروزه هم در بسیاری از موضوعات می توان دید که جهان ما را در بر گرفته اند مثل تضاد دین و دنیا یا تضاد سنت و مدرنیته و یا تضاد ساده تر جهان گرایی و ناسیونالیسم که به خاطر تضاد منافع بسیار همیشه با سوی خشونت لجام گسیخته و ویرانگری می روند که جز ویرانه سوخته بهایی ندارند.ما هم مثل کن میان این دنیاها گیر کرده ایم و چون موجوداتی دو وجهی و چند ساحتی هستیم یا مثل بعضی غولها و آدمها با پذیرش یک دیدگاه بیرحمانه در راه آن گام بر می داریم و یا برای نپذیرفتن این دیدگاه های یک طرفه میان دنیاها گیر می کنیم آسیب می بینیم  و درد می کشیم و یا حتی بدتر یا دیوانه می شویم و یا خودکشی می کنیم و یا علارغم میلمان برای رهایی موقتی از فشار و ترس و درد مثل بقیه می شویم که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.

توکیو غول شاید یک محصول سرگرم کننده تحریک آمیز و به ظاهر پر رنگ و لعاب و خشن است اما در دل خود سؤالهای بنیادینی دارد.


  شبکه”
کارگردان: سیدنی لومت
فیلمنامه‌نویس: پَدی چایفسکی
تولید و اکران: 1976
با بازی: پیتر فینچ، ویلیام هولدن، فی داناوِی، و دیگران
http://7faz.com/Images/Writing/173/BigSlider.jpg
شبکه” با نمایی از چهار مانیتور تلویزیونی شروع می‌شود که اختبار بعدازظهری چهار شبکۀ اصلی و بزرگ را نشان می‌دهند: شبکه‌های ABC، CBS، NBC و (شبکۀ غیرواقعی و داستانی) UBS. دوربین همینطور حرکت می‌کند و چهرۀ هاوارد بیل” (با بازی پیتر فینچ”)، گویندۀ خبر سالخورده و موقر اخبار بعدازظهری شبکۀ UBS را نشان می‌دهد. صدای راوی به ما می‌گوید که هاوارد بیل” سابق بر این مقام عالی‌رتبه‌ای در تلویزیون، مرد باسابقه و بزرگ دنیای خبر، با رتبۀ 16 در رتبه‌بندی شبکه‌های تلویزیونی خانوادگی (HUT) و 28 سهم مخاطب (درصد خانوارهایی که در زمان پخش این برنامه به تماشای آن مشغولند)” بوده اما در سال‌های اخیر رتبه‌های او رو به افول گذاشته بود و در حال حاضر مدتی است که اخطاریۀ رسمی را دریافت کرده و این اخطاریه ظرف دو هفته از حالا لازم‌الاجرا است.
این خبر بد توسط رئیس و دوست قدیمی بیل”، یعنی مکس شوماخر” (با بازی ویلیام هولدن”) شخصاً به اطلاع بیل” می‌رسد. دو دوست قدیمی بی‌محابا و پرهیاهو مست می‌کنند و به یاد خاطرات روزهای جوانی‌شان می‌افتند. وقتی بالاخره و در حالی که شب‌به نیمه رسیده آرام می‌شوند، هاوارد بیل” یکباره می‌گوید: می‌خوام خودمو بکشم … می‌خوام مغزم رو بپاشونم تو هوا، درست وسطای اخبار ساعت هفت.” مکس″، که ترجیح می‌دهد این پیش‌آگاهی را به عنوان یک شوخی تلقی کند، گفت و شنود زیر را شروع می‌کند:
مکس: [اینجوری] رتبۀ درست و حسابی‌ای میاری، این رو برات تضمین می‌کنم. پنجاه تا سهم که رو شاخشه. می‌تونیم ازش یه سریال درست کنیم: خودکشی هفته، آه، چرا خودمون رو محدود کنیم؟ اعدام هفته!
هاوارد: تروریست هفته.
مکس: خیلی خوشم اومد! خودکشی، ترور، بمب‌افکنای دیوونه، هیت‌من‌های مافیایی، تصادف و خرد شدن ماشینا. ساعت مرگ! یک برنامۀ شنبه شب عالی برای تمام اعضای خانواده. ما دیزنی لعنتی رو از صحنۀ روزگار حذف می‌کنیم.
اما آن طور که بعد معلوم می‌شود، گویا هاوارد بیل” شوخی نمی‌کرده است. روز بعد، او در بین اخبار بعدازظهری به اطلاع همۀ مردم می‌رساند که قصد دارد خودش را بکشد:
خانم‌ها و آقایون، میل دارم در این لحظه به اطلاع شما برسانم که من به دلیل رتبه‌های پایین، ظرف مدت دو هفته از این برنامه کنار گذاشته خواهم شد. از آنجایی که این برنامه تنها چیزی بوده که در تمام عمرم برایم ارزش داشته، تصمیم گرفته‌ام خودم را بکشم. من قصد دارم یک هفته بعد از امروز، در همین برنامه مغزم را متلاشی کنم. سه‌شنبۀ آینده روی این شبکه باشید. مسئول‌های روابط عمومی باید هفتۀ پرکاری برای ارتقا دادن به سطح این برنامه داشته باشند. ما حتما به یک رتبۀ عالی برای این برنامه می‌رسیم – یه سهم پنجاه درصدی، رو شاخشه.
رومه‌نگارها و عوامل تولید برنامه در شبکۀ UBS مات و مبهوت هستند. مامورهای حفاظت، بیل” را از پشت میز خبر بیرون می‌کشند. نوعی اختلال و خرابی روی آنتن شبکه ظاهر می‌شود تا اینکه یک علامت پارازیت موقت” به بیننده‌ها می‌گوید که: به گیرنده‌های خود دست نزنید.” رؤسای شبکۀ UBS در حلقۀ خبرنگارهای تهییج‌شده از رومه‌ها و دیگر رسانه‌ها گرفتار می‌شوند. شبکه‌های اصلی کشور ترتیب معمول برنامه‌های خود را به هم می‌زنند تا این داغ‌ترین خبر را پوشش دهند. فرانک هکت” (با بازی رابرت دووال”)، یکی از قائم‌مقام‌های شبکۀ UBS، در اوج خشم و عصبانیت به بیل” می‌گوید: تو از همین حالا اخراجی.”
هاوارد بیل” تنها کسی نیست که اخیراً رتبه از دست داده است: چندین سال است که کل بخش خبری شبکۀ UBS در حال پول از دست دادن است، و مقام‌های اجرایی شبکه در حال طی مراحلی برای تغییر جهت دادن به این روند هستند. دیانا کریستنسن” (با بازی فی داناوی”) مسئول برنامه‌ریزی و برنامه‌سازی شبکه می‌شود، و مصمّمانه و قاطعانه به دنبال جایگزین کردن فهرست برنامه‌های سنتی و قدیمی تلویزیون با برنامه‌های مبتکرانه و مهیج است. دیانا” بر مبنای این اصل عمل می‌کند که پیروی از مسائل احساساتی و شورانگیز و صحنه‌سازی می‌تواند تعداد بسیار زیادی از بیننده‌ها را پای دستگاه‌های تلویزیون‌شان و پای برنامه‌های شبکۀ UBS بنشاند. او با گروه‌های حاشیه‌ای ی متعددی در ارتباط مستقیم بوده و هست و قصد دارد از آنها در وقت مقتضی در تلویزیون استفاده کند. او به طور خاص مجذوب و علاقه‌مند به تکه‌فیلمی است که گروهی موسوم به ارتش آزادیخواه عام” از یک جریان سرقت از بانک گرفته است که خودشان به عنوان بخشی از برنامه‌های انقلابی‌شان مرتکب شده‌اند. دیانا کریستنسن” ایدۀ استفاده از چنین عمل‌های غیرعادی و خیره‌کننده‌ای که باید به طور مرتب برای سرگرم‌کردن مخاطبان تلویزیون تهیه شوند را این طور برای همکارانش توضیح می‌دهد:
دیانا: به نظر من ما می‌تونیم از دل این جریان یه فیلمِ هفتۀ عالی دربیاریم، یا حتی شاید یه سریال … ببینید، ما با دار و دسته‌ای از تندروهای و موذی طرفیم که بهشون می‌گن ارتش آزادیخواه عام و این ور و اون ور می‌رن و از خودشون در حال سرقت بانک‌ها فیلم می‌گیرن. شاید بعدها از خودشون در حال یدن یه وارث، هواپیماربایی بوئینگ‌های 747، بمب‌گذاری روی پل‌ها و ترور سفیرها هم فیلم بگیرن. در این صورت ما بخش مربوط به هر هفته رو با اون فیلم اصلی و معتبر شروع می‌کنیم، چند تا نویسنده استخدام می‌کنیم تا یه داستانی دربارۀ پشت صحنۀ اون فیلم خاص بنویسن، و برای خودمون یه سریال دست و پا می‌کنیم…
بوش: یه سریال دربارۀ یه مشت پارتیزان بانک-زن؟
شینگر: می‌خوایم اسمش رو چی بذاریم – ساعت [پخش برنامۀ] مائه تسه تونگ؟
دیانا: چرا که نه؟ اونا نیروهای ضربتی، نیروهای اجرای عملیات و سوات (سلاح‌ها و تاکتیک‌های ویژه) دارن. چرا [اونا رو] چگوارا و اون گروه کوچیکش در نظر نگیریم؟
در این بین، هاوارد بیل” فرصتی به دست می‌آورد تا خروج موقرانه‌تری از دورۀ چندین‌سالۀ خدمتش در شبکۀ UBS داشته باشد. او به شوماخر” قول می‌دهد چند کلامی بی‌حاشیه و آرام صحبت کند و بعد برنامه‌را به جانشین خودش تحویل دهد. اما، نطقی که او در واقع ایراد می‌کند، تبدیل به یک بمب خبری دیگر می‌شود:
عصر بخیر. امروز چهارشنبه، بیست و چهارم سپتامبر، و این آخرین پخش برنامه توسط من است. دیروز، من در همین برنامه اعلام کردم که قصد دارم در ملاء عام دست به خودکشی بزنم، که مسلماً عمل دیوانه‌واری ست. بسیار خوب، به شما می‌گویم چه اتفاقی افتاد. من فقط مزخرفاتم ته کشید. [منظورم از] مزخرف تمام دلایلی ست که ما برای زندگی کردن می‌تراشیم، و اگر نتوانیم هیچ دلیلی از درون خودمان برای خودمان متصور شویم، همیشه با ایدۀ مزخرف خدا” سر و کار داریم … اگر ایدۀ مزخرف خدا” را نمی‌پسندید، نظرتان راجع به ایدۀ مزخرف انسان چیست؟ انسان یک موجود شریف و اصیل است که می‌تواند به جهان خودش نظم بدهد. چه کسی به خدا نیاز دارد؟ خوب، اگر کسی هست که می‌‌تواند به نقطه نقطۀ مسلخ دیوانه‌وار دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم نگاه کند و به من بگوید که انسان موجودی شریف و اصیل است، باور کنید، آن مرد پر از مزخرفات است…
عوامل تولید در استودیو آماده می‌شوند تا یک بار دیگر برنامۀ بیل” را قطع کنند، اما شوماخر” تصمیم می‌گیرد که به او اجازه دهد حرف‌هایش را تمام کند: اگر دوست داره اینجوری تمومش کنه، خوب [خودش] همینجوری تموم میشه.” اما، در پایان روز مشخص می‌شود که نطق طولانی و شدیداللحن بیل” از نظر مخاطب عام یک موفقیت بزرگ بوده است. رتبه‌بندی‌ها شگفت‌انگیز هستند و دیانا کریستنسن” به مافوق‌ها و کارمندان زیردستش می‌گوید که بیننده‌ها خیلی بیشتر از هر گزارش خبری واقعی دیگری دربارۀ رویدادهای مهم جهان، به برون‌فکنی‌های احساسی بیل” علاقه‌مند هستند. با وجود جهانی غرق در ناآرامی و آشوب – جنگ‌های طغیانگرانۀ داخلی، فعالیت‌های غیرقانونی سازمان سیا، بهای نفت که روز به روز به طرز چشمگیری بالا می‌رود، بدهی‌های فلج‌کننده، و مشکلات اقتصادی اساسی‌ای که در پیش رو داریم – داستان و خبر اصلی در تمام رسانه‌ها، بیل” و یاوه‌سرایی‌هایی رک-گویانۀ او است. بیل” احساس واقعی مردم در مورد جهان و یاوه‌گویی‌های هرروزۀ رسانه‌ها را به زبان می‌آورد. مردم به خاطر وضعیت کشور و جهان آشفته و بی‌قرار، و از این بابت که به نظر می‌رسد هیچ کاری از دست هیچ کسی در این مورد برنمی‌آید، عصبانی هستند. سخنرانی بیل” در مورد مزخرفات” به شکلی مؤثر، خشم و درماندگی فروخوردۀ مردم را بیرون می‌ریزد.
این گویندۀ خبر از-کوره-دررفته دقیقاً متناسب با تعریفی است که دیانا کریستنسن” از برنامه‌سازی مبتکرانه دارد. دیانا” به هکت” پیشنهاد می‌دهد که بیل” در همین حالت یاوه‌سرایی و لفاظی‌اش به پای ثابت یک برنامۀ خبری روزانه تبدیل شود. مسلماً این کار روال مرسوم پخش خبر را به نوعی سیرک تبدیل می‌کند، اما از طرف دیگر می‌تواند میلیون‌ها مخاطب جدید را جذب کند و شبکۀ UBS را هم از وضعیت رکود و س مالی‌ای که گرفتارش شده، درخواهد آورد. دیانا” به هکت” اصرار می‌کند که این فرصت منحصربه‌فرد را از دست ندهد:
ما فقط ظرف یک شب بیست، سی میلیون نفر رو به مخاطبامون اضافه کردیم. هاوارد بیل دیشب رفت رو آنتن و چیزی رو گفت که احساس هر آمریکایی بود، اینکه از تمام این مزخرفات خسته شده. … من هاوارد بیل رو به شکل یه پیامبر امروزی می‌بینم، یه چهرۀ باشکوه مسیح‌گونه که با حرفهاش علیه ریاکاریها و تزویرهای زمان ما حمله می‌کنه – یه ساوونارولای*حقیقت‌گو، از دوشنبه تا جمعه. این رو از من داشته باش فرانک، این می‌تونه ما رو به اوج برسونه.
* ساوونارولا (1498 – 1452) راهبی از اهالی فلورانس بود که علیه پاپ مواضع تندی گرفت و او را به خاطر انجام کارهای ناشایست مورد نکوهش قرار داد. در نتیجه، پاپ در سال 97 او را تکفیر کرد. یک سال بعد، پس از آنکه او حاضر نشد از عقایدش دست بکشد، به همراه بیست تن از یارانش اعدام و جسدش سوزانده شد. م.
شبکۀ UBS، با وجود مقاومت وکلا و حرفه‌ای های قدیمی و سنت‌گرای بخش خبر، با برنامۀ جدید هاوارد بیل” به کار خودش ادامه می‌دهد. بیل” به عنوان پرزرق و برق پیامبر خشمگینی که از تزاویر دوران ما پرده برمی‌دارد” معرفی و عرضه می‌شود. دیانا” که به دنبال جذب همکاری مکس شوماخر” است، در گفت و گویی که با او دارد، از استراتژی خودش این طور دفاع می‌کند: مکس، تلویزیون، تجارت برنامه ست و حتی بخش اخبار هم باید یه کم فن نمایشگری داشته باشه.” وقتی شوماخر” بر تفکیک قاطعانه و اکید اخبار جدی از برنامه‌های سرگرمی اصرار می‌کند، دیانا” به او یاد او می‌آورد که برنامۀ پخش خبر حرفه‌ای روزانۀ خود او هم به هیچ وجه به آن اندازه که وانمود می‌کند، جدی و معتبر نیست:
من امروز اخبار ساعت شش تو رو نگاه کردم – یه خبرنامۀ زرد واقعیه. تو یک دقیقه و نیم راجع به اون خانومی حرف زدی که توی سنترال پارک دوچرخه سواری می‌کرده. از اون طرف، کمتر از یک دقیقه رو به خبرای جدی ملی و بین‌المللی اختصاص می‌دادی. تمام خبرهات مربوط به س…س، رسوایی، جنایت‌های حیوانی، ورزش، بچه‌هایی با مریضی‌های لاعلاج و سگ‌های گمشده بود. بنابراین فکر نمی‌کنم بتونم [توی برنامۀ تو] به هیچ دادخواهی و اعتراضی به استانداردهای والای خبرنگاری گوش بدم. تو هم مثل بقیۀ ما ته این چاهی و داری برای جذب مخاطب هر کاری می‌کنی. تمام حرف من اینه که، اگر قراره زرنگ‌بازی دربیاری، دست کم این کار رو درست انجام بده.
با وجود آنکه موضع شوماخر” همچنان علیه سبک خبرنگاری زرد و جنجالی دیانا” و ایده‌تجارت نمایشی او است، اما شدیداً مجذوب او شده است. شوماخر” ازدواج کرده و خیلی از این قائم‌مقام بخش برنامه‌سازیِ دیوانه‌وار-پرانرژی مسن‌تر است، اما دیانا” همیشه به نوعی خاطرخواه او بوده است، و به همین خاطر شوماخر” به خودش اجازه می‌دهد تا اغوا شود. همین‌طور که این دو با یکدیگر صمیمی‌تر می‌شوند، شوماخر” می‌گوید: احساس می‌کنم نونم داره میوفته تو روغن.” دیانا” سرخوشانه جواب می‌دهد: همینطوره.”
برنامۀ جدید هاوارد بیل” در ابتدا آن چنان که انتظار می‌رود و مطلوب است، اوج نمی‌گیرد. این گویندۀ خبر سابق هنوز بیشتر از آن غرق در قالب خبرنگاری سنتی و بحرانی است که بتواند نقش پیامبر دیوانه را خیلی خوب اجرا کند. با این وجود وقتی بیل” دچار یک فروپاشی عصبی می‌شود، همه چیز به شکلی گسترده برای شبکۀ UBS بهتر می‌شود. کم‌کم، بیل”، در حالی که شب‌ها با چشم‌های باز دراز می‌کشد، صداهایی می‌شنود. حالت یاوه‌گویی‌های شبه-دیوانه‌وار او آتش‌افروزتر و تهدیدآمیزتر می‌شوند. او در پایان هر اجرای برنامۀ خود به حالتی از ضعف و غش نمایشی می‌افتد. همه مسحور اجرای پرزرق و برق بیل” می‌شوند و او حالا قادر است جمعیت عظیمی از هواداران را برای خودش به وجود آورد.
شوماخر”، دوست بیل”، از او می‌خواهد که استعفا دهد و به دنبال راه‌حل‌های حرفه‌ای باشد. او شبکه را به بهره‌برداری از یک مرد بیمار متهم می‌کند. اما شوماخر” اخراج می‌شود و موقعیت بیل” قاطعانه‌تر از قبل به عنوان پیامبر دیوانۀ امواج رادیو تلویزیونی” تثبیت می‌شود. او یک سری سخنرانی‌های قابل توجه را شروع می‌کند. اولین شاهکار او فراخوانی برای بیننده‌ها است که از آنها می‌خواهد خشم فروخوردۀ خودشان را به یک شیوۀ محسوس و ملموس ابراز کنند. او بعد از آنکه اقتصاد رو به سقوط، نرخ تهدیدآمیز بیکاری، خشونت روزافزون، مخاطرات زیست‌محیطی و دیگر نشانه‌های آرامش‌برهم‌زنندۀ زوال و نابودی را به بیننده‌های تلویزیونی یادآور می‌شود، به آنها می‌گوید: پس ازتون می‌خوام که همین حالا بلند شوید. از همۀ شما می‌خوام که از روی صندلی‌هاتون بلند شوید. ازتون می‌خوام که همین حالا بلند شوید و به سمت پنجره بروید، بازش کنید و هر چه در سر دارید را بیرون بریزید، و فریاد بکشید که دیوانۀ دیوانه‌ام، و دیگر نمی‌خواهم این را تحمل کنم!”
فراخوان بیل” به طرز گسترده‌ای موفقیت‌آمیز است. دیانا” که از طریق تلفن در تماس با ایستگاه‌های وابسته است، می‌شنود که مردم سراسر کشور در حال فریاد زدن از دریچۀ پنجره‌های خود هستند و جملۀ من دیوانۀ دیوانه‌ام و دیگر نمی‌خواهم این را تحمل کنم!” را تکرار می‌کنند. سیل تماس‌ها و تلگرام‌ها جاری می‌شود – که تماماً در حمایت مشتاقانه از شاهکار دیوانه‌وار بیل” است. رتبه‌بندی‌ها به سرعت بالا می‌روند؛ استراتژی برنامه‌سازی دیانا” به وضوح جواب می‌دهد. او با شادی فریاد می‌زند: حرومزاده، زدیم به معدن طلا!” طی هفته‌های آینده، ساعت پخش برنامۀ مائو تسه تونگ او هم اوج می‌گیرد. فعال‌های ی‌ای که در برنامه حاضر می‌شوند تبدیل به ستاره‌های سرگرم‌کننده می‌شوند. سخنوری‌های انقلابی و فعالیت‌های ضد-تشکیلاتی خیره‌کننده موج عظیمی از مخاطبین را به خود جذب می‌کنند و پول خوبی نصیب شرکت می‌کنند.
مالکیت UBS تحت اختیار شرکت ارتباطات آمریکا است. هکت” در جلسه‌ای در اتاق کنفرانس شرکت ارتباطات آمریکا (CCA) با غرور و افتخار گزارش سالانۀ خود را به مقامات ارشد اجرایی و هیئت مدیره ارائه می‌دهد و از مشاهدۀ افزایشی در عواید برنامه‌سازی در ابتدا برنامه‌ریزی شده به مبلغ بیست و یک میلیون دلار به واسطۀ موفقیت شگفت‌انگیز برنامۀ هاوارد بیل” ابراز خوشحالی می‌کند. آرتور جنسن” (با بازی ند بیتی”)، مدیر و رئیس هیئت‌مدیرۀ شرکت ارتباطات آمریکا، از کار عالی و موفق هکت” بشاش و خرسند تعریف می‌کند.
بیل”، به خاطر موفقیت شگفت‌انگیزش، اجازۀ گفتن هر چیزی که به ذهنش می‌رسد را دارد. حالا، مادامی که رتبه‌بندی‌ها و عواید در همین سطح بالا باقی بمانند، مدیران اجرایی،  اهمیتی به اتفاقاتی که روی آنتن می‌افتد، نمی‌دهند. حتی وقتی بیل” جریان کلّ سازمان تولید برنامه‌های تلویزیونی را به دست خودش می‌گیرد هم کسی مزاحم او نمی‌شود. بنابراین، بیل” می‌تواند روی امواج رادیو و تلویزیون به مردم سرتاسر کشور بگوید که اگر واقعا می‌خواهند معنای حقیقی و درستی از وضعیت و زندگی‌شان را درک کنند، باید دستگاه‌های تلویزیون‌شان را خاموش کنند:
این شرکت حالا در دستان CCA، شرکت ارتباطات آمریکا ست. و وقتی دوازدهمین شرکت بزرگ در سرتاسر دنیا، مهیب‌ترین و لعنتی‌ترین قدرت تبلیغاتی در کل این جهان بی‌خدا را در دست داشته باشد، چه کسی می‌داند چه چرندیاتی به اسم حقیقت در این شبکه پخش می‌شوند و بر سر زبان‌ها می‌افتند. بنابراین، به من گوش دهید! تلویزیون حقیقت نیست. تلویزیون یک پارک سرگرمی لعنتی است. تلویزیون یک سیرک است. پس دستگاه‌های تلویزیون‌تان را خاموش کنید. آنها را خاموش کنید و از آنها دور شوید!
البته، اتفاقی که می‌افتد برعکس است؛ بیننده‌های میلیونی جدیدی به این شبکه می‌پیوندند. واقعاً هیچ اهمیتی ندارد که بیل” چه می‌گوید، مردم عاشق رفتار و عملکرد شورانگیز و نمایشی او هستند. لفاظی ضد-تلویزیونی او، برنامۀ ایده‌آل تلویزیونی است؛ مدیران اجرایی شبکه با حالتی از شور و سرمستی صحبت می‌کنند. مدیر UBS، در جلسۀ سالانۀ پیمان شرکت‌های وابستۀ UBS، دیانا کریستنسن” را با عنوان زن زیبا و باهوش پشت صحنۀ برنامۀ هاوارد بیل” معرفی می‌کند که با تشویق رعدآسای مدعوین همراه است. دیانا کریستنسن” می‌گوید: ما برنامۀ شمارۀ یک تلویزیون رو داریم. و در اجلاس سال آیندۀ شرکت‌های وابسته، من همینجا ایستاده‌ام و به شما می‌گویم که پنج برنامۀ برتر تلویزیون در اختیار ماست. سال گذشته، ما شبکۀ شمارۀ چهار بودیم. سال بعد، شمارۀ یک خواهیم بود.”
اما در حالی که جشن به اوج خود رسیده است، هاوارد بیل” مدتی است که سخنرانی بعدی خودش را شروع کرده است، یک نطق طولانی و شدیداللحن فتنه‌انگیز در مورد عرب‌های غنی-از-نفتی که در حال خریدن شبکه هستند. مذاکرات بین شرکت ارتباطات آمریکا و سرمایه‌گذارهای عرب درواقع جریان عادی خود را طی می‌کند، و بیل” نوعی وظیفۀ میهن‌پرستانه برای نقش بر آب کردن هر قراردادی از این قبیل را در خود احساس می‌کند. از آنجا که تلویزیون به عنوان یک ابزار ارتباطی بسیار مهم، متعلق به تمام مردم آمریکا است، نباید در نهایت کنترل آن به دست اجنبی‌های غیرقابل‌اطمینان بیفتد. او بر این عقیده است که کنترل تلویزیون آمریکا به دست بیگانه‌ها، تهدیدی برای دموکراسی آمریکایی به شمار می‌رود. بیل” به بیننده‌های خود اصرار می‌کند تا با به راه انداختن سیل تماس‌های تلفنی و تلگرام‌های خود به کاخ سفید، نسبت به این مانور شرکتی به دولت اعتراض کنند: من از شما می‌خواهم تا از صندلی‌های خودتان بلند شوید و پای تلفن بروید، سوار ماشین‌هایتان شوید، به ادارات اتحادیۀ غربی در شهر بروید. من از شما می‌خواهم تا به کاخ سفید تلگرام بزنید. من می‌‌خواهم CCA همین حالا جریان این قرارداد را متوقف کند!”
هکت”، که به او خبر داده‌اند پای یکی از مانیتورهای تلویزیونی حاضر شود، لحظه به لحظه از چیزهایی که می‌شنود بیشتر احساس خطر می‌کند. بیل” با دخالت و تداخل ایجاد کردن در قراردادهای سطح بالای شرکت، به وضوح از خطی که تا مرز آن مجاز به عمل کردن است، کرده است: او در واقع با حقوق و امتیازهای ویژۀ نظام سرمایه‌داری شرکتی  بازی می‌کند. بیل” به همراه هکت” برای حاضر شدن در دفتر جنسن” بزرگ و قدرتمند احضار می‌شوند. بالاترین مقام شرکت ارتباطات آمریکایی، بیل” را به یک اتاق کنفرانس تاریک می‌برد و با صدایی رعدآسا بر سر این پیامبر مات و مبهوت فریاد می‌زند:
تو تا حالا با قدرت‌های ازلی طبیعت بازی کردی آقای بیل، و من این رو تحمل نمی‌کنم، روشنه؟ تو روی اون صفحۀ بیست و یک اینچی مسخره‌ت ظاهر میشی و دربارۀ آمریکا و دموکراسی زوزه می‌کشی. هیچ آمریکایی‌ای وجود نداره. هیچ دموکراسی‌ای وجود نداره. فقط آی‌بی‌ام هست، و آی‌تی‌تی، و ای‌تی و تی‌، و دوپونت، داو، یونیون کارباید، و اکسون*. اینا ملت‌های دنیای امروزن!
* IBM: شرکت ماشین‌آلات تجاری بین‌المللی؛ ITT: شرکت تلگراف و تلفن بین‌المللی؛ AT & T: بزرگترین شرکت مخابرات تلفن ثابت در دالاس تگزاس؛ DuPont: شرکت صنایع شیمیایی آمریکا؛ Dow: شرکت تولیدات شیمایی آمریکا؛ Union Carbide: شرکت تولیدات شیمیایی و شرکت تابعۀ شرکت Dow؛ Exxon: شرکت نفت و گاز آمریکا.


اگر سال 2019 با فروش بی رقیب اونجر همراه بود ولی سینما آن درخشش سالهای قبل را نداشت و سال 2020 هم که به کرونا مبتلا شد و به فنا رفت اما هنوزهم آدم فیلم بین و فیلم باز محصول مورد علاقه اش را پیدا می کند.

سال 2019:

*Joker :جوکر فیلم سال 2019 بود فیلمی که هم یک حماسه آنارشیستی تمام عیار بود و هم الهام بخش بسیاری در جهان شد نشانه اش اعتراضات سراسری در امریکا فیلم محصولی کاملا مطابق روح امریکایی است پس نباید توقع داشت دیگران هم بخوبی آن را درک کنند

*Parasite :شگفتی سال 2019 فیلمی متفاوت از سینمای رو به رشد کره جنوبی داستانی پر کشش از تضاد طبقاتی که به تراژدی ختم می شود کارگردانی پر جزئیات و بازی های کنترل شده و تعلیق پنهان از آن فیلم برای ستایش جهانی ساخت

* 1917 :فیلمی که یک اثر تکنیکی و هنری تمام عیار بود تابلویی بلند که در سینما نقاشی شده بود بشدت برایم یاد آور فیلمهای روزهای افتخارکوبریک و اسب جنگی اسپیلبرگ بود قدرت کارگردان در ایجاد یک دستی در طول کار برای واقعی شدن فضا درخشان بود و فیلمبرداری درخشان تر اثر

*Knives Out :یک فیلم با داستانی به سبک داستانهای کریستی غافلگیری پایانی جذاب و کارآگاهی جذاب تر با یک جمع بازیگر درخشان با بازی هایی کاملا انگلیسی دانیل کریگ واقعا بازیگر خوبی است چشمنوازو جداب مثل اکثر بازیگران انگلیسی

*Ford v Ferrari :یک فیلم زندگینامه ای خوب با بازی درخشان بیل و دیمن با نمایش درخشان مسابقات اتوموبیل رانی

*The Irishman :هر فیلم جدید استاد سینما اسکورسیزی مهم است تازه اگر بازگشت به دنیای مافیایی و بازی غولها دنیرو پاچینو و پشی هم باشد که بهتر روایت جذاب و پرکشش از دنیای تاریخ و مردانه مافیای امریکا دهه های گذشته

*The Goldfinch :فیلمی که من خیلی خوشم اومد داستان جذاب و روانکاوانه یک پسر پریشان با بازی درخشان انسل الگورت مثل یک قصه خوب

*Weathering with You : ماکاتو شینکای داره به میازاکی جدیدی در ژاپن تبدیل می شود بعد از فیلم درخشان قیلی باز هم اثر درخشان از عشق و نوجوانی و خیال موسیقی چشم نواز یک جادو

*Toy Story 4 :من امیدوار پیکسار هر چند سالی یک داستان اسباب بازی جدید با داستانی تازه بسازه انگار مخزن این داستان تمامی نداره و خود محرکه باز یک داستان گرم و صمیمی از وودی باز و دوستانش و مفاهیم عمیق انسانی مخصوص پیکسار

*Apollo 11 :من همیشه عاشق فضا و داستانهای فضایی بوده وهستم پس مستند درخشان راجع به سفر به ماه و نیل آرمسترانگ قطعا خوراک منه مستند با کیفیت پر جزئیات و جذاب با تصویر دیده نشده که به قلب و رووح سوژه هایش می زند تا بخوبی فضایی احساسی و عاطفی و روانی موقعیت و اخاص رو روایت کنه

سال 2020:

هنوز خیلی از این فیلمها اکران نشدن و شاید هم امسال اصلا نشوند و من فقط حدس خودم از روی تریلر ها و اخبار و سابقه ذهنی قیلی ام از کارگردانان و بازیگران رو ملا ک قرار دادم.

* A Quiet Place: Part II :فیلم اول فراتر از انتظارم بود منکه اصولا فیلم ترسناک دوست ندارم چون اکثرشون به نظرم احمقانه است اما اولی به خاطر بازیهای خیلی خوب بازیگران بخصوص اون دختر نوجوان فیلم خیلی خوب در آمده بود

*No Time to Die :آخرین جیمزباند دنیل کریگ قطعا دیدن داره

*Wonder Woman 1984 :فیلم اول زن شگفت انگیز و بازیگرش خیلی خوبتر از توقع بود پس باید منتظر دومیش باشیم

*The Matrix 4 :ماتریکس همیشه ماتریکسه

*Minions 2-The Rise of Gru :کی عاشق مینیونها نیست پس بزن قدش

*Tenet :نولان حتی در بدترین فیلم جزو بهترینهاست تازه اگر یک اینسپشن جدید رو کنه که .

*The French Dispatch :یک فیلم جذاب دیگر از وس اندرسن تو حال هوای هتل بزرگ بوداپست

*Dune :ویلانوا هم مثل نولان هر فیلمش یک اتفاق تازه اگر بازسازی رمان بب نظیر برهوت هم باشه

*West Side Story :بازسازی اسپیلبرگی از یک فیلم بزرگ باید دیدن داشته باشد

*The King's Man :قسمتی از گذشته قهرمان (کالین فرٍث) مجموعه کینگزمن که دو اولی ترد باید دیدن داشته باشه که چطوری اون شخصیت شکل گرفت


بعضی ها فکر می کنند سینمای ایران بهترین سینمای جهانه پس مشهورترین کارگردانهاش باید مرتب شاهکار خلق کنند.حاتمی کیا در مختصات مخصوص سینمای ایران قطعا از بهترین هاست اما نباید اون با کارگردانهای بزرگ جهان مقایسه کرد.بله حاتمی کیا مثل همه بزرگان سینمای ایران با پیری افت کرده اما هنوز از خیلی از جوانهای همین سینما سرپاتر است.حداقل فیلمهاش قهرمان،گرما و شیمی دارد.بسیاری از فیلمهای سینمای ما یعنی چیزی حدود 90 درصد (میدونم فاجعه است) بلافاصله بعد دیدن فراموش می شن و اگه فقط یک هفته بعد بخواهید دوباره مجبور به دیدنشون بشید دیوانه می شوید.

خروج (فیلم ۱۳۹۸) - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

فیلم قبلی حاتمی کیا به وقت شام به دلایل قبلا ذکر شده در همین وبلاگ فاجعه بود اما خروج قطعا فیلم خوبی است.شاید شاهکار نباشد اما فیلمی است که ازش دوبار دیدن را دارد.کارگردان یک قهرمان ملموس اینجایی و صمیمی خلق کرده که بازی بسیار خوب قریبیان به اون عمق مناسبی داده است.بازی پناهی ها در نقص یک قهرمان زن خیل  خوب توی فیلم نشسته زنی که اول با دلخوری عمیق با قهرمان راه می افتد ولی به مرور به درک متقابل می رسند تازه شمایل این زن با اون مهربانی همراه با تلخکامی خیلی خوب دراومده بود.

بازیگران مکمل خیلی خوب از پس نقشاون بر اومدند و تنها ایراد فیلم حضور شریفی نیا و شمایل تکراری حاجی بازاری وارش بود که کاش یک نفر دیکه مثلا الماسی این نقش بازی می کرد.

فیلم قطعا یک کمدی بود و این لحن کمیک عمدی بوده است.کارگردان داشته مسئله مهمی و حساسی را به مسئولان گوشزد می کره و نمی توانسته مثل آژانس شیشه ای صریح و تلخ باشد چون آن وقت فیلم هرگز رنگ اکران نمیدید و تازه با این همه ملاحظه اینهمه مورد هجوم تبازان قرار گرفت.فیلم مدارد هشدار می دهد اگر امسال این بی عدالتی ها ادامه یابد و نیتی عمومی مردم در نظر گرفته نشود روزی مردم همه گذشته خود را رها می کنند و دست به خروجی بنیان کن می زنند که تمام آنچه ساخته شده را فرو می پاشد.حفظ این نظام بر اساس نظر کارگردان فقط بر مبنای عدالت است و نه خون و دین و شعار که سالهاست برایش استفاده شده است.

فیلم یک هشدار ملایم است اما در دورانی گوش شنوا برای مردم در هیچ جای جهان موجود نیست و همه مجبور به فریاد و خشم هستند شاید برخلاف باور حاکمیت یکی از همین پیروان سرسخت حکومت علمدار نابودی آن شود.


فیلم خوب یک فیلم خوبه حتی اگر تبلیغاتی و در خدمت هدفی خاص یا شیطانی ساخته شده باشد.


data:image/jpeg;base64,/9j/4AAQSkZJRgABAQAAAQABAAD/2wCEAAkGBxISEhUSEhIVFRUQFRUVFRUVFRUQEBUVFRUWFhUVFRYYHSggGBolGxUYITEhJSkrLi4uFx8zODMtNygtLisBCgoKDg0OGxAQGi0lHR0tLS0tLS0tLS0tKy0tLS0tLSstLS0tLS0tLS0tLS0tLS0tKy0tLS0tLS0tLS0tLS0tLf/AABEIAP0AxwMBIgACEQEDEQH/xAAcAAABBQEBAQAAAAAAAAAAAAADAAIEBQYBBwj/xAA/EAABAwIEAggEBAQFBAMAAAABAAIRAyEEBRIxQVEGEyJhcYGRoTJCscEjUtHwBzNy4VNigpLxFCRDwhUWsv/EABkBAAMBAQEAAAAAAAAAAAAAAAABAgMEBf/EACMRAAICAgICAgMBAAAAAAAAAAABAhEDIRIxBEETMiJRYXH/2gAMAwEAAhEDEQA/ALnEdGsSz/xz/SQVXVsHUZ8VNw8WmPVevymuYDuAr4kWeNQFzQvWsRlFB/xUmnyCq8T0PwzvhBb4E/QpcQs84LE0tW2r9Bz8lX/cJ+ircR0RxLdg13gYPulTHZmi1chWlfJ67PipO8hq+igvpkWIIPeIKQyPpXNKOWpuhAEdzAdwgVMDTO7B6KcWppakBU1MnYdpCjvyl4+F3qr0tTS1FIdmddQrN3bPug1ADZ1P2WnLU11MHcJUFmdohos0x3cEdrncwVaVMEw/Koz8rbwJCKYaI4rEcCPBEZjTz9Ux+XVB8LvVAqUqo3YCi2BYtxvcitxTfBURqgbtIXW1wdneqLA0DaoOxTw8rPtqu7j4FFZi3DmixF6KiSqaeYJJ2B9DSlK4ktjI7K7K4kgYk4FcXEAOIWa6VYRpAdoBhaQFVue/yz4JMZ5ziurmA0gqI3DPJ2snZ1mfUuu3zUDB56aroHoN1BRaPwLgJkKK4RwVjVqM0dqQe8ELP/DDpgm6TAnFncm6VoKEPoaoG0rzipm9TrywGQHbC5hFAaYsTS1SaVBzmgsZUJPAtI9yh0MNXNQU3US0u2J2RQWBLU0tVvmOTVaI1PAg8lC/6V8TodHOCQgdkQhNIRy1c0pARnUgdwFGq5bTdu0KxLU3SgCmqZI35XEKNUyuqPhfPitDpTS1FIZmH0ao3ZPgktMGJJUB7gClKZqXNS6KMQspShaktSKALKUoWpLUigCKrz6sA0AndDzjOOq7LYLovyb5c1jc3xriCdf4jgdI3JPAQspzrSN8WFy2+il/iFhXmi6qyCKY1G/ajiQFSfweoh+LcHXhgifFTOk9KrRw34z5c8XbwAPDvKB/BmmRiqhP5Wx6lEb9iyKK+p7PmeWUnUzLRsqSp0bwnVjWxpPAQC5W/SLNqWHpaqjo1WaILnE8g0XJ7gvPMZ0gr1JFP8BpvPZqYhwtvMtZxEDUeRCc5KIseOU+jV0sLTpMhxAYOLiAweZsuYbO8FszEUo5seC31b2Vh2YVpOt/bfHxVCaj43PadJVjR7lh8p1rxdbZvMFj6FS1OtTeZNmva8+gKk1cM10HiNisBUwzHiHsa4d4B+qlYTHV8P/LqF7f8ACqEvb4NeZcz3A/KqWUiXjP0zRdKjNITwI8N1YdHmtNIWBsqzC5lQxrH0TLXR26buzUb/AJ2nZwmIcJE2MGyP0Rw9SlS6uqZdTJbqFg4A2dHCRB81st7OWScdMtsRlVB/xU2nyCrMR0QwztmlvgSFeaktSqibMlW6DM+Wo4eMFQqvQep8tQHxH91utSUpcUHI87f0MxHAsPmR9kF3RHE/lb6/2XpUpSjih8jzP/6nivyN/wB39kl6XKSOKFyBpSmyuSrJHyuSmlya6pCACSoGa5m2iObiLDl3nuXMVmAZHN2w/fBYXpPji157esuEtcBvO4juNoWeSfFaNsOPnLYHOM8LSdPac7fjc8VPwHR00i2tXdqqvghvy054d7lW9D8qNTEtfXENaC8BwgEgjSL95nyWk6W5o1ha1pBcb2vA5rKCSi5M6crfJY4GY6eYCpWAbSbrIvAIH1K5/DYNFV0jS4ABzTZwImQQnnMQGlxdEXlUXRnHVMRjKlenYDSLW1ACJPjCqErZnmxKEe9mu6W1tdZ5NyOw3k1o3jxN/TkFn6dMzPp91OzMl1Q32MnndApiFjlds2wKoh8PS7lOp0bjwUSjPJSwTbgs0jpskBvMpVGWQQ8pGsRumSQ8fQuC1zqbx2mVGmHMc3i3yJBGxEgyFpehfSY4hzqFZoZiKTQXBv8ALqN26xnEXsW8DCoXvlFwWF0V6WIAuxzJPHQ8hr2+EPJjm0LbE6Zy51aPR5SlNSldRwjpSlMldlAD5SlNlKUAOlJNldSADKa58JrnwqbMs0DbSqETquOaOKa2tr2WLxOYkvEcTYLVYB2mkXng0n0EqU7Aos1xJNVxmNJLR4C3vf1Va/NGtuAJveLqJjsRFyoOGb1kuOw9Fxt2epGKSJ3/AM9U0ktA7JgnlPcqrE4t7zqdcp2XuIc9piHOcD9lY4HLhUrNb8ti/wAB+uyNs15KKsqekOXupYMucb1RMcmnYeaH/DGuKIqVH2DrMJBIc4DuBMA8Vof4lfyD4LI9Hhqp0iPlDhHIh7ifrPmtG+C0cUI/NN8mamu65PO/91HNcNEugDvTzVDrjaI822P3VFmjySbOdGzRFu8nh7rGVNnRG0i5bnVIGOsElWFPHArzh1Ylx/BcC3cy5x3i1gFp8ga8jtTbySei4Ss0f/XgJOqh2xBWJzzH1GPLADfjHOYAVXhcxe0yKhnkXTH2HnCaVilkS0eiuqXV5klUOLWOEjUweQIhZXJcV1zA48IvwI5qZjswdQaH041AzsCLbWKuDoyyR56R6rK4qDobnrsXQ6x4AexxY6LAwAQQOG/sr2V1xdq0cM4uLcX6HSuymSlKokfKUpkpSkA+UkOUkwMvnOeNYDdee5hm73OJlerYzonSqbtlVGJ/h9RdwI8CVjLkx0YDKMU59UE816Hi6+nCu5lsetl3LuhNOltPndQ+kD2j8NhnQe0RtPLvhH1i7KhG5GPzN1rhS8DTHVeV1DzRyflVWxC5j0E7REqsLapHMyD3G/6raZJhSyk153qnV36RYfc+aoMryp+IqtYAYae07g0c5W8zKjpDQBAaAB3AWC2xR7Zh5GTqJiv4l/yD4LJ9CaBdQqu/w3g+oDT9R6LZ9P8ACuqUdLBJIVT0Fyp9KhXbUAl7XQOZDbe4VNXaMYScZJo7hm6aYkX7RjxcUM4Akkg3dva3r/yjvck6vAXIz0UtkVuTfMX7cBJPqdvRWOXM0u2iB4zfdZ7EZkX1A2SGNPbI3PcrzDYhogzwseY4eKaLUQeYZd1lwQHHncecKuwuUPaTqotEm5GiD/qABI8VNzzFwzrG1Ic3ZoiH3uCETLs41NB58Psh6J42EwWGFMEAi94BkDwUXFPe51VpHZ7GmN40jj4yptR8kEd6tOjeXh+Ia4jbtum92iGx3TCaV6J5KFv9Gg6F5U7DYfS8Q6o4vI4iQA0Hvge6vpXEl3xSSo8qc3OTk/Z2UpXF1MkUpLqSAEklK6gC1SSUfFYjSLbrM0K/pLmBpUXaD2jpaDyLnBs+MEnyXneLdAhbDpNRdUoPDbvEPaOJLHB0eYBHmvPquNa4TO6yyraN8NUyFj7hLLm3aCdIc4Nk/wCYgSe66FUqSUfLKZq12U27Bwnyu4+QCzirZq5Uj2LKcnZh6YptvFy7YuJ3KBndPsqa/NaQFiXHuBHuQqnH5h1gggDlut7SOSmzEdNcY+izWLwpf8MHHF03VXj5iAPBN6Y5ZUxFPq6YBceZ0tHeTy8FJ6DYOpl9LqpbUcSXEiWNE8pufFFpMKO9PMuZRdTLWga2umABJaRfx7W6wGcVnaYad9/Bb7pK52IFSsd2vDABsGMER/vc4rFLNuce65sj/I7sH1IGAcwHQWuDgNUaSZaeIjdMqvLT2Hw3k5pAB8OCsa2FDmtIkPZMOFngwWmPUjzKgVa2J1CH4d4BkGqwseLabhpA9Ev8NqZxrqelzqlVpPEkxH6BQ8vqkPht2uNvHmFY08GXiKppuEgwxulkgQJJJJXW0QHT5+sj7IfWwSaLbANLy1oO5A5xK3fRjL3U5dUcC4jT2Z0xxMmJJgcOCxeQUHamuAtqIJ5QNvOfYrX4nGmlBXRghyaOHycrSa9GmSUTKsxbVG6tOonZdEk4umci2rRGSUjqFw4dKx0BSRDhymmkUWFDV1c0FJADcvzXrGy3haeEpuIrAQSdyB4klMw9JrGhrRAaLJtduoEeY8RcLKzWjldywfSvJIJrUxxmo0c+LwOXP1WxFeWyd4kqC6qTdXNJoItxZgGZTiHjss0g/PU/Db6fEfIFaHJsvZg2gB2qrU+J8abC8NHAT5n2Vj1faPj5qmrYrViSODDoHgN/eVjKoLRqm5G2aNTQ4DcSo9alIhHyh0045E/Y/dSHUgUiCuwrtQ0uHaZ6+ISda/D6dy5jKZY4VB8tnd7VIewOGpvEeRU/woqMLTDxXpn/Ed3mHAEH7+ayGMYWPIO7XQfIwtax2jEPH52sd6Sz/1ChdIcqNT8Rgkx2m8+RHf3LOZthlxdMz7qPL5vqoFbL6pNg098hSDVcBpO491z/rSLCPRJHXYqODePi27jZCLdTie8NHl/clPONcRpAEn9yVZ5LkorSHlwZEEtMOM2IDuBgm/BFW6IlJJWSOi9cw2BIriq+nyLKb8LTa4eJqu9CrvNmHTfdTBhWU2sDGgQaNJjWiGsYKrIa36nnAVtVwzXiHNBC68U1CSf6PNyx5p/wBMPhcQ5hlphbDJekIdDX7qqx3Rsi9Iz/ldY+R/VUtSk+m6HAtPfb05r1bx51p7PNXyYXvo9VpVA4WKeWrAZTnrmQCZC2OAzRtQbriyYZQOuGWMyau2TgQVwtWJoc0BcXYXEAUxKbqi66ECsbqCyGaDmyOBJII27kCq3981aUnDY7FVOYv/ABC0SItHI/r9lSehg6sMa5x4A+O30WJyarNS5u4z5rUZzW00ancwjzcI+6yOSMmqO665sz/JI3xr8WeoZOOx4n7BTWhRsJT002jlupdNaGIyvRDgoOFbBczzH3VooGIbpe087KWNFXjqQFeiSLPFSmfMBzfoU+tTcyxuOB/VSs6Z2GvH/jex3vB9ipGIpB7dP5rcj338AhqwTMdn+EplhfAnmLTY7qlOSj8wvzJAW8rZS0CCJHff1TW5UyBaxHvyWaj+zVZGloyGV5K0vg3Dd4sD3LXYeiGgACANoRMJlLWzpbpm8CBJ9O5WWBoDSCRfY8bje6pRIlNy7K+rTOuk2PifPkxpdPrHqrdjZCi9XqxAPClTI/1VCPs33U9g3V0QcDUPEYVrxDmhw5ESpEJQqToTVmYx/RrjRP8Apd9nfr6qqp1alF0OBaRwP25reEIGLwbKg0vaCPcd4PBdePy5LU9o5p+MnuOmV2V5/sHLR4fFtcLFYbMckfSlzJewbj52+PMd4QsDmbmbFbvFDIuUGZLLKDqZ6Kks7gM/Bs6yS5nikn0dCyRfsY+ohgqJQqGEbrFzmwR55KHVqD5hJ5j4h5pV6wVfVrIsCPnuD65nVsqtaCQTqDgYF47IM3jjwQujuTsp1GnX1j+QEUxvck3PoEVytskYGuI+YtnymP0WbSbtlqTqi5bTiyJSTZTmJkhAg4ynI8DKKnRKAINdmuk5swS0ieRiyWX9tjHf5QbbbRb3R9EKLlTtIc2I0uIEbQTI+qBk0965hwANuJ+psiuuEOlT1N3I3uN0hD2OB4EJMYGkx81/Pb9EmUg3ab7yZnv8ULG1tLC4bgGBxJMAb96YDcvuXv8Azvt/S2wUsBDwdHQxreQv3k3J9SUYJgJdCSSBHCuhIpBAHCFlukmVhn41MQCe2BsCdnDl/wALUuXKlMOBBEhwII4EHda4crxytEZManGmefUqyS7mOENKo5nI2PNpuD6JL2lUlaPJdp0yzoVNNlyriidkyq3vQCO9eEeyOc48ShOcuVHoW6kZIw7ZN+Cl4Kv+MDz7PkbD7KI0wFzLsSHl0b03R+h9j6LKT2i0jWkojEEGYKKxakBCutKTlxiQCqGJlVuDtUNv5jQ7zBg+xCsq1xHNV+Jp6XU3bAO0n+l4j/8AWlDGTrhNpExbimucQmsgtg/pwSESaNUmxFxy/dlDzAjrKbeZBPICYHvaPE8FJoBg2F9p4+qBgx1hqVOZ0s4WZx9f14pgWK4EmuSTEOSSCSYCKQSSCQA6myVJ8pxUcGCgZVdKcDqaKgF2WPMtJt6H6lJXpuuLsxeU4R41Zy5PHU5XZjTVQXlBDiE7WFwqdnW0MIXQIXCUN70NghYrEaWk8h78FXZJULHgn5rO8zv6pYt2sho2Bv47/vxRKVOFi+y10b/CXY3wH0Rgh5WZpg9yk9UugyOzZcanaVFx1fSABu72HEpMZFqYk9bPyiw+5/fIKbi6WthA3It3OF2n1hCqUA5shdwlaOyVK7Gw1J4exrvzAH1CEwQNp8F3K4AfT/w3kDlpd2mx5OjyRX0Z52J2TEQMVVMRpIJsP37+SJhnFjQOSHg2NdUc4CzSW6vzOBhx8G/D68gp1WnZAwmEfqaD4+xI+yKouXbEcifeP7qS5UuhMcCnIYKe0piOricmlAAiUKrzRZTKiTGFpGQkmYcpJoRh9KE8IzDKG8LA0BEe9kN4dt7qQ4beP2KdCaBkOlh7+A9z/wAIzKSk0ae55n6WRGU06Jsv+j1WWFv5foraFm8urdW8HgbHwWkc8ATNufBaLokbUdF1CrUNRk7pMr9Y6flG3f3qaAlVjImHfpsU7E0fmCdVprtCpwKP4BBo1YrTf8RkHlqYbT3kOP8AtUjMcTpadHxvhrY31G0+Qv5IWZYeIcPlcPc6T7OJ8lDaC6oDwYJ7i4xB74E+vclYy1y/DupsYzsjSADu6TxIM8+cqWWSq9teEZmJRaYD6DS15B4ifT/lSSFH62SPH62UmVSExhCQKemlqYhwKY5y6mOQA1cekk5IZyiUk1iSAMi5rAToMtm07whEKiwnSSk+zpYe/b1H3hWbMSDs4Gb7zY7KZ45w+yocZRl0yQ4beP2KdS3Qm1PZHwt58FCGyTSp9keCJTZ9EXTbyTqbbeQV0SN0IvWuLQwmw/ceC6Gp+hMCTgVZMKq6JhWFJyaEFcFHq0uIUlMmPBAFXnGJYKLtbtJNm8e1FoCfkz2PZLCCbzv8Rc4zfmZKqOlVVpLQC0gSXCZBEi1tj/ZA6KYksD2dmTeBYDfYEk7zxKBmqGHcY7IEbzefQrtTDckYvNoBI7r+yIwki4jusVNBZVvdpI7iD6FWii4+hLSeSNh3y0HmB9LpoGOK6HrhVZm9dzdOkxJMnja/pvPkpyTWOLk/Q4x5OizJQ3FOmyGStCRBdcmtXXpDGBdTV1AHz/KTXEXBIPdYr0JnRulyCM3o9R5Bex88Tz/hkZnorXqPc9rnOcAwESZv1jBvvtK3GHwum87x4oOByunTJLRvY+s/ZWT3gxHBcObhK2kdWPklTERb1T6QsPAfRcCdQ+FvgFyezUcAiAJqKBZMBNCkUnQgQiTZAE9pWI6TYN767nEPsWhkN1t06WXtsJLtu/uB2NCojQmB5hVovB/pA09Y0Bp1AtPxXDhuGwSTA4hRzhjz2cG6S1+sNLW3c0B0d437rQNbnNL/ALhxESKY3AIuTE+n0Ruj2Fp6HO0ieseWu3i+khp5dlIo0GFd2G/0ju4I7ao5qE6qGgS0kEcOadTpkDtNjlBn1B290hEnEDU0gcQo+WOlkcWkg+s/dcDyNkai+SfL9+yF2AQBRcZgG1DLiRAi224IN+IIU0hNTlFSVNWgTadoC4BoAHAR6IYcuYh6YxAgzUnrrU15QA1JdCSBmea1PDAhUjYeA+ieCtbJoKGBdLENp3/fFPYUmMIwIrGRZNYiqKA4Qn09oXGp7UAIJzDwTgE0gIATHaTCm0nyolan2ZnZBZWIukBUdIHAVj2iJ6vYAy0Ektki0nTy2HJW2Q0/+2p6r6m6pO5LyXEnxJVXnuFa97XmZeBF40xI891aYRxbTDQbNAA8BsixljQqWHgnOqAqHRDiAAYnjEplFztRa50xxiEgJdWmCLKNSqEOgnYD7/ohPxBlMonU508IQBaCt3pr6qhs7Nk9xVCG6pKIxcYxHaxADgmvCJCbVMCUgAaoSVTWrGrvYcgklY6P/9k=

فیلم دو پاپ مشخصاً با حمایت کامل واتیکان و در جهت اصلاح چهره بشدت مخدوش شده این کلیسا پس بحران فساد مالی ی و اخلاقی سالهای ابتدای قرن بیست یکم و استعفای اجباری پاپ بندیکت ساخته شده است.

افشای فساد دامنه دار کلیسای کاتولیک ضربه بزرگ و جدی بر پیکره واتیکان وارد و نفوذ و اهمیت آن را بشدت خدشه دار کرد.بیشک پاپهای قبلی هم از این فساد خبر داشتند اما بران آن روی سر بندیکت آوار شد.پاپی که قرار بود بازگشت کلیسا به سنتهای بنیادی آن باشد رسماً با این بحران به آخر خط رسید و محافظه کاران واتیکان را خلع صلاح کرد.اینکه چقدر از این افشاگری زاده پشت پرده های جنگهای ی واتیکان بود چندان مهم نیست اما باعث شد واتیکان با زله ای بنیادی تغییر کنده و بلاخره دنیای جدید و موماتش را بپذیرد.

فرناندو میرلس فیلمساز خوب و موفقی بوده و با توجه به امریکای لاتینی بودن انتخاب مناسبی از سوی ساخت فیلم راجع به اولین پاپ لاتینی تاریخ است.او با هوشمندی با انتخاب دو بازیگر تئاتری سینمایی بزرگ انگلیسی پرایس و هاپکینز توانسته فیلمی تبلیغاتی را تا جایگاه اثری موفق هنری و قدرتمند بالا بیاورد.

شیمی دو بازیگر بزرگ بخوبی با دیالوگهای گزیده و موثر به سبک نمایشنامه های شکسپیری اما با زبانی امروزی توانسته تقابل دو تفکر در دیدگاه دو پاپ را بخوبی نمایش دهد.

سبک امریکای لاتینی در فیلم بخوبی در قسمتهای فلاش بک به گذشته و تم خاکستری آن سالها مشهود و بشدت یادآور فیلمهای شهر خدا و رما است.

فیلم هم قدرت بصری و هم کلامی خوبی داره و بازی دو بازیگر هم جایگاه اون رو بالاتر هم برده است.

اما من باید یک حرف مهمی هم بزنم.ما در روزگاری زندگی می کنیم که پاک بودن خیلی سخت است.تمداران چه مذهبی و چه سکولار در یک ساختار قدرت همیشه پاک نمی مانند.اما من نمی توانم این حجم ناپاکی اخلاقی رو هم قبول کنم.آیا حفظ ساختار انقدر مهم است که برای آن باید همه چیز را قربانی کرد.این مشکل نظام کشور من هم هست.آیا عدالت باید برای ساختار هر حکومتی و نظامی قربانی بشود.من همیشه معتقد بودم عدالت مهمترین اصل هر ساختاری است.کار سختی است اما بدون حفظ عدالت هر ارزشی بی معنی می شود.

امروزه در ایران عدالت برای حفظ نظام قربانی شده مانند همه جای جهان.جهان برای فرار از گسختگی و آشوب و حفظ به اصطلاح صلح و استقلال و ملیت عدالت رو زیر چکمه های ت و مذهب قربانی کرده است.بسیاری انسانها در سراسر جهان از بی عدالتی محض در زمینه های حقوق شهروندی اقتصادی و اجتماعی رنج  می برند.به نظر من هر چیزی که مخل اصل عدالت است باید نابود شود حتی اگر باعث آشوب و از هم گسیختگی اجتماعی ی و حتی فرهنگی یک کشور و ملت شود.هیچ ارزشی بالاتر از عدالت نیست و اگر عدالتی نباشد حتی خانواده و ارزشهای آن هم بی معنی است.دین مذهب ت ملیت و هر ارزشی باید خود را زیر سایه عدالت ارزیابی کند وگرنه دیگر ارزش نیست.

مشکل من با این فیلم جز فلسفه وجودی اش چیز دیگری نیست.واقعاً فرانسیس را باید بخاطر تفاوتش تقدیس کرد.آیا عدالت برای کشته شدگان دیکتاتورهای نظامی امریکای لاتین و هر جای دیگر جهان اجرا شدو ایا قربانیان کلیسای کاتولیک به عدالت برای خود رسیدند.در جایی از فیلم فرانسیس خود را به این اصل معتقد می داند اما بعد از سالهای صدارتش بر کلیسا واقعاً عدالت اعمال شده یا فقط با یک اصلاح مقطعی به اصطلاح همه چیز ماستمالی شده است.این راجع به ادعای مبارزه با فساد این روزهای جامعه ما هم صدق می کند.وقتی می بینیم فساد چقدر دامنه دار است ولی عاملان توسعه این فساد به خاطر مصالح ی مذهبی و حفظ ساختار مسلط هرگز تعقیب و مجازات نمی شوند.

ما که زیر این دستگاه خفه کننده ساختارمسلط خفه شده و زندگی ام به یغما رفته است چاره ای جز شورش خشونت بار نداریم اگر هم این راه را مثل من نروید باید به تقدیر مرگی خاموش در گوشه عزلت و در سایه اکتفا کنید.عدالت خون می خواهد خون ظالمان و با مصالحه و مسامحه هیچ چیز درست نمی شود.مثل واتیکان ماستمالی نکنید.


همین اول بگم به نظم این فیلم نمایش یک تجربه دست اول از فیلمساز برای خودش یا یک شخص بسیار نزدیک به اوست.یعنی تجربه اینچنینی یک شخص  از معلمی یا استادی کاملاً مشابه این استاد موسیقی فیلم است.

دیمن پسر متزل است.این را بخوبی از همان ابتدا با ناتوانی در ارتباط کلامی با دختر فروشنده در سینما و با پدرش می توان دید.او خود را بخشی از اجتماعه دور و برش نمی بیند.شاید بزرگ شدن بی مادر مهمترین عامل این تزل است.اما دیمن عشقی عمیق و آرزویی برای موسیقی دارد.شاید اگر این استاد سادیستیک مقابلش سبز نمی شد او هرگز به ارزش خود پی نمی برد.فیلم بیشتر تلاش دیمن برای شناخت عمیق خود و ارتباطش با جامعه است.

استاد سخت گیر داستان اصلاً اصل قصه نیست فیلم داستان تلاش یک نابغه برای باور خود است و یک آنتاگونیست قوی همیشه ابزاری برای ارتقای قهرمان است.

سرنوشت مقابل قهرمانان مشکلاتی سخت قرار می دهد تا جنم آنها را بسنجد و این مشکلات فقط ابزاری برای ارتقای او هستند.پس این درست نیست که روش استاد درست بوده است.بلکه برای رهایی دیمن از خود وجود چنین شخصی لازم بوده است.

موسی برای رهبری به فرعونی نیاز داشته است نه آن که فرعون کارش درست بوده است.این مثل برهان خلف است ما نقیصی را در نظر می گیریم تا راه درست مسأله را بیابیم.

دیمن توسط استاد می شکند اما برخواستنش از نتیجه خودش است.اگر برنمی خواست آیا باید این شکستن را ارج نهیم؟

آنان که روش استاد داستان را ستایش می کنند بسیار شبیه فاشیستها سخن می گویند.فاشیسم از دل انسان برتر نیچه برخواست.اینکه جامعه باید با بی رحمی خود را پالایش کند تا بهترینها بمانند و جامعه صعود کند.در این جامعه ضعفا زیر پا له می شوند و بدون توجه به دلایل ضعف نابود می شوند.این عدالت است این انسانیت است یا تفکری سودمحور که نتیجه راه را توجیه می کند.این آدمها سود محور چون از راه اشتباهشان نتیجه ای گرفته اند مست غرور فریاد پیروزی سر می دهند اما گریه های هزاران انسان لگدکوب شده را بی ارزش می دانند.

دیمن می شکند اما برخواستنش شکوهمند است این عروج نبوغ است.نبوغ اصیل هرگز نابود نمی شود.ممکن است دیر و کمرنگتر نمایان شود اما اثر خود را می گذارد.استاد موسیقی فقط ابزار سرنوشت برای عروج دیمن است.

روشهای تربیتی باید عمومیت داشته باشند و اکثریت را ارتقا دهند نه انکه به استثنا ها بسنده کنند.جامعه ای که فقط قله را ببیند و از راه غافل باشد.ممکن است مدتی موفق شود اما پایدار نمی ماند.موتزارت اگر موتزارت شد به خاطر سیل شنواندگان متوسط حالی است که رویا و عشقشان را در او می جویند.اگر همه برای نوابغ فدا شوند دیگر نابغه بودن چه ارزشی دارد.

دیمن عروج کرد نه به خاطر روش درست استاد بلکه به خاطر تن دادن خودش به سختی تحقیر تا ناخاصی وجودی اش را پاک کند.

شلاق فیلم بی نظیری در ستایش باور به خود است و آنان که تفاسیر اضافه بر فیلم سوار می کنند اشتباه می کنند.

در ضمن من هم عاشق جاز هستم بخصوص عاشق صدای ترومپتها و ضرب درام .جاز شکوه مند و بیهمتاست.این فیلم شاید یکی از بهترین فیلمها با محوریت موسیقی است.


سریال دارک از همان اولین قسمتش تبدیل به یکی از بهترین سریالهای عمرم شد.من همیشه عاشق رمانهای علمی تخیلی بودم و در کنارش علاقه ام به فلسفه و روانشناسی و تاثیر داستان علمی تخیلی بر شخصیتهایش برایم جذاب بوده است.من بیشتر از پیچیدگی علمی این داستانها که مهم هم هست اما به جنبه روانی و هویتی قهرمانان و ضد قهرمانانش بیشتر علاقمند بودم.

دارک همه اینها را دارد و با فضا شخصیتها پیچیدگی و فلسفه اش آدم را سر ذوق می آورد.داستان سفر در زمان خود ایده ای جذاب و پیچیده است اما وقتی ما به عمق احساسات و عواطف انسانهای درگیرش شیرجه می زنیم حتی جذابتر و سهمگینتر هم می شود.

دارک یک شهر واقعی دهه هشتاد میلادی ویندن را چنان کامل و واقعی ساخته گاه ترسناک می شود.این شهر هرجایی می تواند باشد.مردمانش در عین زندگی عادی زیر سایه ترس اتمی باید هم با فشار روانی آن و هم فشار روانی خواهشها و تمایلات شخصیشان هم کلنجار بروند.

دارک بسیار پر شخصیت است و همین به آن اجازه نمی دهد همه شخصیتها را پر بال بدهد اما با تمرکز روی چند شخصیت اصلی در نمایش کامل روح شخصیتها موفق است.جوناس قهرمان داستان پسری مثل هر نوجوان دیگری ناگهان زندگی اش با خودکشی پدر و کشف جسدش دگرگون شده است.ضربه این رویداد او را به انسانی دردمند و منزوی تبدیل کرده است اما با ناپدید شدن کودکان و کشف نقشه ای عجیب در اتاق پدرش او ناخواسته قهرمان داستانی سنگین و پیچیده می شود.رابطه او با مارتا حال بعدی تاریک و هراس انگیز می یابد.جوناس قهرمانی ناخواسته است ولی حسی عمیق از سلحشوری او را به کنش وا می دارد.

داستان مرتب شما را در هزارتوی زمان با خود می کشد و اتفاقات را بر شما آوار می کند و قدرت روحیتان را به چالش می کشد.دارک انگاری خود زندگی است واقعا آنچه هست دنیایی که ابتدا تصویری جذاب می سازد و ما را به رویا پردازی وامی دارد و بهد با چکش واقعیت ناتوانی و درد انسان را لگدکوب می کند.جوناس بیرحمانه با همه تلاش و عظم راسخش شکست می خورد چون او برده شرایط محیطی و میل دیگر انسانهاست و موفقیتش چندان به میل و اراده شخصی اش نیست.

سریال دارک انگار همه تجربیات خود من از زندگی است.انسان حداقل در این جهان هرگز روی آرامش نمی بیند و زندگی جز درد فقدان و تراژدی چیز دیگری نیست.اینکه انسان چندان نمی تواند بر اراده اش دل ببندد چون محیط و دیگران همیشه شما را تحت تاثیر خود دارند و اراده شما فقط تاثیری کوچک در زندگیتان دارد و این عمیقا ناامیدکننده و یاس آور است.همانگونه که عشق جوناس و مارتا محکوم به نابودی است چون سازو کار جهان پیرامونیشان آن را غیر ممکن می کند.

دارک سریالی به غایت آلمانی است این سریال هیچ تشابهی به رویاهای فانتزی و ساده امریکایی  ندارد.فلسفه و ادبیات آلمان از سر و کولش می بارد.تاثیر شوپنهاور نیچه هایدگر فروید در همه جا نمایان است.شخصیتهای سریال انگار از دل داستانهای توماس مان گونتر گراس اریک امانوئل اشمیت و فیلمهای فاسپیدندر و هرتزوگ و شولندورف می آیند.

سریال فضا سازی و طراحی صحنه و لباس را بسیار درخشان ارائه میدهد ساخته فضایی دهه هشتادی تبدیل فضا به شخصیت و تبدیل ویندن به شخصیتی مسلط و عمیق نشانه کادر پشت دوربین درخشانی است.

کادر بازیگران بینظیر است.بازیگران شخصیتهای جوناس اولریخ نوآ آدام کلادیا مارتا و مادر جوناس و مادر مارتا بسیار درخشانتر هم بازی گرفته شده اند.موسیقی سریال بسیار درخشان و در خدمت فضا و روح قالب بر اثر است.

در پایان هیچ اثر انسانی خالی از خطا نیست اما باید در پایان بین داشته ها و نداشته ها آنچه باقی می ماند را ملاک کرد و بر عمین اساس دارک سریال بسیار موفقی است که بسیار فراتر از توقعات من پیش رفت و به اثری شاخص بدل شد.


فیلم آخر کلیت ایستوود بازگشت دوباره کهنه کار عرصه سینما به قهرمانان همدلی برانگیز بود و نشان داد هنوز دود از کنده بلند می شود.دو فیلم قبلی ایستوود با همه قدرت بصری اما به خاطر خواستگاه غیر قابل قبول برای بسیاری بر دل من ننشست اما ریچارد جول و زمان ساختش برایم دل نشین بود.ایستوود بخوبی با ساده ترین ترفندها قهرمان غیر معمولش را برای ما ولقعی می کند.انسانی معمولی با آرزوهایی قابل درک که مقهور بروکراسی پیش فرضهای اجتماعی و قدرت های قاهر دنیای امروز می شود و زندگی اش از هم می پاشد.ریچارد مقهور ساز و کار غلط دنیای ماست که انسانهای کوچک را نابود می کند.فیلم ساده اما دلنشین ایستوود دوباره قدرت او را در سینما نمایش داد.

فیلم قطار بوسان دو فیلم خیلی خوبی است به خصوص در حوزه اکشن اما اسمی اشتباه دارد.این فیلم با وجود تم زامبی وارش هیچ ربطی به فیلم قبلی ندارد و بهتر بود اسمی مستقل می داشت.فیلم تشابهی عجیب به مدمکس دارد.تعقیب و گریز در دل شهر زامبی زده و آن کلوسیوم زامبی وار بسیار این تشابه را تقویت می کند.جلوه های ویژه و اکشن فیلم با وجود بودجه کم در حد آثار خوب و پرخرج هالیوودی است.سکانسهای اکشن بسیار درخشان ساخته شده است.بازی اکثر شخصیتها خوب است و فقط شاید شخصیت اصلی باید کنش احساسی بیشتری می داشت.به هر حال من از فیلم خوشم آمد و فیلم خوب و سرگرم کننده است.هر چند فیلم اصلی قطار بوسان فیلمی به مراتب بهتر و کاملتر و یک غافلگیری بزرگ بود.


فیلم اول این پست فیلم  The Fall محصول 2006 ساخته تارسم سینگ هندی تبار با فیلمنامه ای از دنی گیلروی است.فیلمی در ستایش سینما و زندگی که از همان اولین باری که دیدمش به یکی از محبوب ترین فیلمهام تبدیل شد.داستان به زیبایی داستانی کودکانه را در قالبی حماسی و سورئال ترکیب کرده تا روایت شگفت از سینما و اهمیت زیستن را روایت کند.بدلکار دل شکسته از خیانت معشوق برای عملی ناشی از ناامیدی بدلکاری خطرناکی می کند و بشدت آسیب می بیند.در بیمارستان با کودک مهاجر یتیم مواجه می شود که پدرش و خانه اش را در خشونتهای در کشوری دیگر از دست داده است.مرد ناامید برای دستیابی به داروی برای خودکشی داستانی را برای کودک سر هم می کند اما از جایی داستان خود راه خود را می رود و روایت تمثیلی زندگی مرد می شود اما روایت در اختیار راوی نمی ماند راوی زیر فشار احساسی کودک داستانی دگرگون می یابد.مرد ناامید بزور به زندگی بر می گردد.بیشتر فیلم نمایشی تمثیلی و استعاری است اما احساسات و شور در آن موج می زند.موسیقی فیلم بسیار درخشان و در خدمت روح اثر است که البته بیشترش انتخابی است ولی انتخابهایی بسیار درست.صحنه کنکاش دخترک که برای تهیه قرص مرد دوباره آسیب دیده و مرد در هم شکسته اوج فیلم است کودک از زندگی می گوید و مرد از مرگ تا جایی که مرد وقتی لبخندهای بینندگان فیلمش را می بیند به پوچی اندوهش و اهمیت زندگی در نمایش و سینما می رسد.پایان فیلم کودک در همه فیلمهای شمایل مرد را می بیند.شاید آنها همان مرد نیستند چون ما دیده ایم که مرد بشدت آسیب دیده بود اما برای کودک او تمثیلی از وطن پدر و زندگی است که حالا تا ابد زنده می ماند.سینما برای امثال من مثل تنفس و زندگی است که رد رجسم بیجان واقعیت روح زندگی خیال انگیز را وارد می کند.

فیلم بعدی باز هم فیلمی است که برای من فیلمی شخصی شد برای درد روحهای آسیب دیده در نوجوانی و کودکی.فیلم Daniel Isn't Real محصول 2019 ساخته برایان دلیوو داستان روح آزرده کودکی است که در پایان به تراژدی ختم می شود.کودک خیال پرداز تنها ی روانپریش به دوستی خیالی روی آورده است اما همین مادر روانپریش او را مجبور می کند دوستش را با زندانی کردن رها کند.سالها بعد او آن زندان را باز می کند اما دوست ذهنی امروز خشمی ویرانگر است که همه چیز را می سوزاند.هر پند داستان بیشتر ترسناک است اما تمثیلی از انسداد خیال بزور واقعیت است آن هم توسط واقعیتی که خود اصلا منطقی و عاقلانه نیست.پسر قهرمان در جدال با خود سرکوب شده ناکام می ماند و زندگی را می باید تا زندگی دختری که دوست دارد نجات دهد.فیلم شاید خیلی مهم به نظر نرسد اما هسته ای قابل توحه دارد و تلاشی شریف در ساخت اثری متفاوت است.بازی بازیگر اصلی اندرو بریجز قابل توجه است.

فیلم سوم برای من تبدیل به یکی از بهترین داستانهای علمی تخیلی تاریخ سینما شد.فیلم The Man from Earth محصول 2007 ساخته ریچارد شانکمن اثری درخشان است که بدون هیچ عنصر تخیلی و جلوه ویزه از دل داستانی گفتگو محور اثری در خشان علمی تخیلی خلق کرده است.استاد بعد ده سال کارش ترک می کند تا برود.همکارانش برای وداع و کنجکاوی دلیل این کار به مهمانی وداع می آیند.از دل گفتگوها و بر اثر میلی آنی مرد داستانی از مردی چند هزار ساله را روایت می کند که نمی میرد و در دهه چهارم زندگی اش قفل شده است.دیگران از مناظر خود داستانش را به چالش می کشند و سرانجام روانشناسی پیر را فرا  می خوانند تا او راز بگشاید.او از تاریخ و مذهب راز گشایی می کند.همه در رد او در می مانند.تا جایی که به باور می رسند و این بنیان فکریشان را در هم می ریزد.مرد احساس می کند آنها ممکن است دچار آشفتگی زیادی شوند پس پا پس می کشد و ادعا می کند کلش داستانی صرف بوده تا دوستان آرام شوند.وقتی همه می روند روانشناس پیر ناگهان بر اساس سخنی مرد را از کودکی بیاد می آورد و بر اثر حمله قلبی  جان می بازد.استاد که می خواسته تنها برود بعد از این مرگ تصمیم می گیرد با زنی که جذبش شده ادامه دهد با وجود آنکه می داند او هم خواهد مرد و او باقی می ماند.فیلم بیشتر گفتگو محور است اما بخوبی پرداخت شده و چکشهای فیلم بخوبی عمل می کنند.در پایان فیلم انسان به این نتیجه می رسد هیچ چیز قطعی خارج از آزمون و استدلال نیست و بسیاری از قطعیات ما براحتی ممکن است فرو ریزند.ما در دنیایی خود ساخته بر اساس تصوراتمان زندگی می کنیم و وقتی این تصورات تهدید می شود براحتی فرو می ریزیم حتی دانشمندترین انسانها هم از این تله ذهنی بری نیستند.


http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/d/d3/science3.jpg

سینمای علمی تخیلی مثل ادبیات علمی تخیلی نگاهی آینده نگر و پیشگویانه را دنبال می کند.امروزه این سبک ادبی و سینمایی یکی از محبوبترین شاخه ها میان بینندگان و خوانندگان است.ژانر علمی تخیلی تلفیق زیبایی از علم،تخیل و هویت انسانی است که در دل این سبک به توصیف و کنکاش ماهیت علم،انسان و خیال و تلاقی آنها می پردازد.

1.      2001 یک اودیسه فضایی (استنلی کوبریک) 1968
2.      ای تی موجود ماورای زمینی (استیون اسپیلبرگ) 1982
3.      آواتار (جیمز کامرون) 2009
4.      بازگشت به اینده (رابرت زمه کیس) 1985-1990
5.      بازیهای گرسنگی  (گری راس،فرانسیس لارنس) 2012-2015
6.      بتمن (کریستوفر نولان) 2005-2012
7.      برخورد نزدیک از نوع سوم (استیون اسپیلبرگ) 1977
8.      بلدرانر (ریدلی اسکات) 1982
9.      بیگانه  (ریدلی اسکات) 1979 و بیگانه ها (جیمز کامرون) 1984
10.  پارک ژوراسیک (استوین اسپیلبرگ) 1993
11.  پرتغال کوکی (استنلی کوبریک) 1971
12.  پرواز ناوبان (رندال کلیزر) 1986
13.  پیشتازان فضا-استارترک (*) 1979-2016
14.  ترمیناتور (جیمز کامرون) 1984 و ترمیناتور 2 روز داوری (جیمز کامرون) 1991
15.  تلقین (کریستوفر نولان) 2010
16.  تماس (رابرت زمکیس) 1997
17.  جاذبه (آلفونس کوارون) 2013
.  جنگ ستارگان (جورج لوکاس،اروین کرشنر،دیوید مارکوئد) 1977-2005
19.  جنگاوران اخترناو (پل ورهوفن) 1997
20.  در میان ستارگان (کریستوفر نولان) 2014
21.  سولاریس (آندره تارکوفسکی) 1972
22.  عنصر پنجم (لوک بسون) 1997
23.  فرزندان آدمیان (آلفونس کوارون) 2006
24.  گزارش اقلیت (استیون اسپیلبرگ) 2002
25.  گودزیلا علیه بیولانته (کازوکی اوه موری) 1989
26.  لبه فردا (داگ لیمان) 2014
27.  ماتریکس  (لری واچوفسکی و اندی واچفسکی) 1999-2003
28.  متروپولیس (فریتز لانگ) 1927
29.  مردی از زمین (ریچارد شنکمن) 2007
30.  مریخی (ریدلی اسکات) 2015
31.  مگس (دیوید کراننبرگ) 1986
32.  منطقه 9 (نیل بلوم کمپ) 2009
33.  ورود (دنیس ویلانوا) 2016
34.  هجوم ربایندگان جسد (دان سیگل) 1956
35.  هوش مصنوعی (استیون اسپیلبرگ) 2001



در نگاه به فیلم تازه کریستوفر نولان باید توجه داشت بر خلاف نگاه قالب در فضای نقد فیلم فیلن تنت اصلاً فیلم پیچیده ای نیست.فیلم کاملا یک فیلم جیمز باندی است که خارج فضای فرنچایز باند ساخته شده است.شخصیت پردازی ساده و بدون گذشته شخصیتها هم کاملا در این قالب تفسیر می شود.در یک فیلم اکشن جیمز باندی کل بنای اثر روی اکشت و تریلر و تعلیق ساده فیلم استوار است.نولان اینبار فیلمی ساده ساخته مه چندان هم پیچیده نیست.ایده زمان مع با وجود اشارات علمی اش تنها دستاویزی برای جذابتر کردن فیلم است و بر خلاف فیلمهای دیگر نولان دلایل علمی و فلسفی آنچنانی ندارد.

فیلم کلا داستان ورود یک مامور کارکشته به پرونده ای برای نجات جهان است.واشنگتن مامور سیاه پوست کار کشته اولین بار در ماموریت تئاتر کیف با پدیده زمان مع مواجه می شود.ماموریتی که پایانی نافرجام و مرگ ساختگی برای او رقم می زند تا او را به ماموریتی بزرگتر توسط سازمانی مرموز به نام تنت بفرستند.او برای این ماموریت سراغ پتینسون می رود و داستان آغاز می شود.فیلم ما و قهرمانش را بدون اطالاعات اصلی به صحنه نبرد می فرستد تا آرام آرام داستان را کشف کند.

اکشن فیلم بسیار استادانه است و صحنه های آن بسیار خوب پرداخت و فیلمبردازی شده است.البته شخصیت پردازی ضعفهایی دارد و حتی به اندازه یک فیلم اکشن جیمز باندی هم پرداخت نشده اند.این ضعف آشکار فیلم است.انگیزه ها و دلایل اعمال خیلی روشن نیست و این به جذابیت فیلم لطمه می زند.اما این به معنی فاجعه نیست چون فیلم پیچشها و معماهای خود را دارد و این به فیلم جذابیتی نسبی می دهد.

به مرور قهرمان به اطلاعات پنهان دست می یابد و سعی می کند روند را تغییر دهد تا آنچه می خواهد  تحقق یابد و به پایان فیلم برسد.فیلم تقریبا هویت پنهان پتینسون و نقش آینده واشینگتن در تنت را مشخص می کند.پایان فیلم از لحاظ اکشن مناسب و از لحاظ داستانی متناسب است.

باید پذیرفت فیلم جزو فیلمهای عالی نولان نیست و کیفیتی در آثار نولان متوسط دارد اما این نافی ارزش یک فیلم نسبتا پر فورش نیست.بیشک اگر شرایط کرونایی جهان نبود فیلم فروشی نزدیک یک ملیارد دلار را تجربه می کرد ولی با همه شرایط فیلم فروشی مناسب داشته است.

البته من باید بگویم ایده زمان مع برعکس فیلمهای قبلی نولان در بافت فیلم تنیده نشده و فقط عاملی برای جذابیت باقی مانده و این در مقیاس نولان یک ضعف است.

در کل فیلم به عنوان اکشنی علمی تخیلی اثر قابل قبولی ایست که می توانست اثر بسیار بهتری هم باشد اما دیدن آن جذاب است.بر خلاف نظر رایج هم فیلم اصلا پیچیده نیست و کاملا ساده است و حتی در یک بار دیدن هم همه معماهایش قابل درک است.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روز نوشته های ملی مطالب اینترنتی آذر کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. kavirtarhecf فیلم های تخیلی سرزمین فایل vistarayanesd وبلاگ احقاف لینکدونی ایرانی گروه کسب و کار گیم اور